گنجور

 
عطار

هر که هست اندر پی بهبود خویش

دور افتادست از مقصود خویش

تو ایازی پوستین را یاد دار

تا نیفتی دور از محمود خویش

عاشقی باید که بر هم سوزد او

عالمی از آه خون آلود خویش

نیست از تو یک نفس خشنود دوست

تا تو هستی یک نفس خشنود خویش

زاهد افسرده چوب سنجد است

خوش بسوز ای عاشق اکنون عود خویش

حلقهٔ معشوق گیر و وقف کن

بر در او جان غم فرسود خویش

چون درین سودا زیان از سود به

پس درین سودا زیان کن سود خویش

تا کی از بود تو و نابود تو

درگذر از بود و از نابود خویش

آتشی در هستی تاریک زن

پس برون آی از میان دود خویش

گر فنا گردی چو عطار از وجود

فال گیر از طالع مسعود خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۴۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

هست عقل و جان ودل محدود خویش

کی رسد محدود در معبود خویش

امیر حسینی هروی

قرب حق دوری تست از بود خویش

بی زیان خود نیابی سود خویش

شاه نعمت‌الله ولی

سوختم بر آتش دل عود خویش

یافتم از خویشتن مقصود خویش

من ایاز حضرتم اما به عشق

او ایازست و منم محمود خویش

تا نشستم بر سر کوی غمش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
نظیری نیشابوری

از فراق یار ناخشنود خویش

روی در نابود بینم بود خویش

بس که در سودا به شوق افتاده ام

از زیان خود ندانم سود خویش

خوبی او شد پدید از چشم من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه