گنجور

 
نظیری نیشابوری

از فراق یار ناخشنود خویش

روی در نابود بینم بود خویش

بس که در سودا به شوق افتاده ام

از زیان خود ندانم سود خویش

خوبی او شد پدید از چشم من

سوختم بر آتش خود عود خویش

گر برآید از نمد آیینه ام

زشتی خویشم کند مردود خویش

از خطایم مغز جانم سوخته

سخت می ترسم ز آه و دود خویش

خاک معبدها رسانیدم به آب

از رخ زرد زمین فرسود خویش

وز گنهکاری ندیدم هیچگه

برکنار این فرق خاک آلود خویش

زنده زان مانم که یابم بوی وصل

از فراق عاقبت محمود خویش

روز فیروزی «نظیری » در پی است

دیده ام در اختر مسعود خویش

 
 
 
عطار

هر که هست اندر پی بهبود خویش

دور افتادست از مقصود خویش

تو ایازی پوستین را یاد دار

تا نیفتی دور از محمود خویش

عاشقی باید که بر هم سوزد او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
امیر حسینی هروی

قرب حق دوری تست از بود خویش

بی زیان خود نیابی سود خویش

شاه نعمت‌الله ولی

سوختم بر آتش دل عود خویش

یافتم از خویشتن مقصود خویش

من ایاز حضرتم اما به عشق

او ایازست و منم محمود خویش

تا نشستم بر سر کوی غمش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه