گر بیازارد مرا موری نیازارم ورا
خود کجا آزار مردم ای برادر من کجا
نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش
تا نگیرد بر سر بازار آزاری تو را
در طریقت هر چه فرمائی به جان منت بریم
ماجرا بگذار با ما ماجرا آخر چرا
کفر باشد در طریق عاشقان آزار دل
گر مسلمانی چرا آزار می داری روا
درجهان بیخودی من نعمت الله یافتم
گفت فانی شو که یابی سید ملک بقا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به معنای آن است که اگر کسی به ما آزار برساند، ما او را آزار نخواهیم داد. شاعر به برادرش میگوید که نباید مردم را آزار دهیم و از زاری کردن به جای آزار دادن دیگران صحبت میکند. او تأکید میکند که در راه عشق، آزار رساندن به دیگران ناپسند است و اگر حقیقتاً مسلمان هستیم، نباید کسی را آزرده کنیم. در نهایت، شاعر به این موضوع اشاره میکند که در بیخودی و رهایی از دنیا، به حقیقت و بقا میرسیم.
هوش مصنوعی: اگر یک مورچه هم به من آزار برساند، من او را آزار نمیزنم. من به خودم میگویم، مگر انسانها را چه میشود آزار داد، برادر من؟
هوش مصنوعی: بهتر است در نزد ما به جای زاری و ناله کردن، از آزار دیگران پرهیز کنی، زیرا اگر به بیاعتنایی و بیزاری بگذرانیم، ممکن است به دردسر و آزار دیگری دچار شوی.
هوش مصنوعی: در راه و مسیری که پیشرو داریم، هر چیزی که بگویی با کمال محبت و عشق آن را میپذیریم. پس بگذار داستان و ماجراهایی که بین ماست ادامه پیدا کند، چرا که این جریان و قصهها برای ما ارزشمند است.
هوش مصنوعی: آزار دادن دل عاشقان، کفر به حساب میآید. اگر تو مسلمان هستی، چرا به آنها آزار میرسانی؟
هوش مصنوعی: در جهانی که از خود بیخود شدهام، لطف و رحمت خداوند را یافتم. او میگوید که باید خود را فراموش کنی تا مقام واقعی و پایدار را به دست آوری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.