گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

حق است دین سید و دین من این بود

برهان واضح است و دلیل مبین بود

گفتم که من همینم و معشوق من همان

دیدم که اوست آنکه همان و همین بود

آن نور آسمان و زمین است و نزد ما

روح تو آسمان و تن تو زمین بود

در ذره آفتاب جمالش نموده رو

بیند کسی که دیدهٔ او خُردبین بود

آئینهٔ خداست دل پاک روشنم

زان رو بود که لایق این آفرین بود

حق را به خلق هر که شناسد نه عارف است

حق را به حق شناس که عارف همین بود

هر صورتی که نقش کنم در ضمیر خویش

نقش خیال صورت نقاش چین بود

نقد خزینهٔ ملک است این امانتم

بسپارمش به دست کسی کو امین بود

والله به جان سید مستان که همدمم

جام می است تا نظر واپسین بود

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند

مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بوَد

از ماه نور گیرد ارکان آسمان

خود کیست آن سگی که به خار زمین بوَد؟

مجد همگر

شاها همای فتح و ظفر روز معرکه

با شاهباز رایت تو همنشین بود

هر جا که مرکب تو رود ابر کردگار

چون سایه با رکاب و عنانت قرین بود

بر هر زمین که نعل سمندت گذار کرد

[...]

همام تبریزی

آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود

چندان که ناز بیش کند نازنین بود

وقتی در آب و آینه می‌بین جمال خویش

کز روزگار حاصل عمرت همین بود

با خود نشین و همدم و هم‌راز خویش باش

[...]

امیرخسرو دهلوی

ترکی و خوبروی، کسی کاینچنین بود

نبود عجب گر دل او آهنین بود

ماییم و خوابهای پریشان تمام شب

خوش وقت آنکه با چو تویی همنشین بود

تیغم نه بر قفا، به گلو زن که گاه مرگ

[...]

سیف فرغانی

هرچند لطف عادت آن نازنین بود

با جمله مهر ورزد وبا ما بکین بود

رویش درآب آینه بیند نظیر خویش

حد جمال وغایت خوبی همین بود

مانند رنگ داده صباغ صنع نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه