چون من ز ولای تو رسیدم به ولایت
تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
ای یار بلای تو مرا راحت جان است
جان را چه کنم گر نبود ذوق بلایت
عمریست که ما منتظر دولت وصلیم
با من نظری کن ز سر لطف و عنایت
سریست مرا با تو که با کس نتوان گفت
رازیست که پیدا نتوان کرد بدایت
ای عقل برو از بر من ، هرزه چه گوئی
ترک می و ساقی نکنم من به حکایت
عشقست مرا مَحرم و عشقی به کمال است
درد است مرا همدم و دردیست به غایت
در کوی خرابات مغان مست و خرابم
هم صحبت من سید رندان ولایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و وابستگی عمیق به محبوب است. شاعر بیان میکند که از ولایت محبوبش به مقام والاتری رسیده و تا زمانی که زندگی دارد، از این وابستگی جدا نمیشود. او میگوید که بلای محبوبش برایش آرامش است و بدون عشق او، زندگی معنایی ندارد. شاعر همچنین از سالها انتظار برای وصال محبوب صحبت میکند و از رازهای درونی و خصوصیای که بین او و محبوبش وجود دارد، میگوید. در پایان، شاعر خود را مست و خراب در کوی عشق معرفی میکند و با افتخار از همراهی با رندان و اهل عشق سخن میگوید.
هوش مصنوعی: زمانی که به محبت و دلدادگی تو دست یافتم، تا زمانی که در این دنیا زندگی میکنم، هرگز از این عشق فاصله نخواهم گرفت و همیشه به آن پایبند خواهم بود.
هوش مصنوعی: ای محبوب، مصیبت و سختی عشق تو برای من همچون آرامشی برای جانم است. حالا چه کار کنم با جانم که اگر لذت الدنیا در عشق تو نباشد؟
هوش مصنوعی: مدتی طولانی است که ما در انتظار رسیدن به خوشبختی و وصال تو هستیم. لطفاً با نگاهی مهربان به ما بنگر.
هوش مصنوعی: در دلم رابطهای با تو وجود دارد که نمیتوان با هیچ کس دربارهاش صحبت کرد. این راز به قدری عمیق و پیچیده است که حتی کسی نمیتواند آن را درک کند.
هوش مصنوعی: ای عقل، دیگر از من دور شو، تو چه حرفهای بیهودهای میزنی! من دیگر از می و ساقی صحبت نمیکنم، پس چه لزومی دارد که اینها را مطرح کنی؟
هوش مصنوعی: عشق برای من همچون یک راز است و همچنین عشق من به او به اوج خود رسیده است. درد برای من مانند یک همراه است و این درد نیز بسیار عمیق و شدید است.
هوش مصنوعی: در محلهی خرابکاران، من نیز مست و بیسرانجام هستم و همنشین من، فردی فرزانه و رند از دیاری دیگر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنچه تو بدان کلک کنی روز هدایت
صاحب به همه عمر نکردی به کفایت
ای زاهدی از رای سدید تو بدایت
وآن را کند از همت تو بر تو عنایت
ای از تو بانواع مرا چشم رعایت
آری نظری کن به من از عین عنایت
یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان
زیرا که همه کس نکند فهم کنایت
گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار
[...]
از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت
کز یار جفا بِه که ز اغیار حمایت
ور مدّعی از جور تو فریاد برآورد
شکر است که ما از تو نداریم شکایت
بی جرم بسی جور و عتاب از تو کشیدیم
[...]
ای نور رخت مطلع انوار هدایت
معلوم نشد عشق ترا مبداء و غایت
بر لوح دلم نقش خیال تو کشیدند
روزی که نبود از قلم و لوح حکایت
از دشمنی خلق جهان باک ندارد
[...]
ای راحت جان از نفس روح فزایت
دارد نگه از چشم بداندیش خدایت
درمان طلبان از تو دوا جسته ولیکن
من سوخته دل ساخته با درد و بلایت
چون هست وفا شیوه عشاق بلاکش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.