داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
آب آتش گشت و جاروبم بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
عقل جاروبت نگار آن پیر کار
باطنت دریا و هستی چون غبار
آتش عشقش چو سوزد عقل را
باز جاروبی ز عشق آید به کار
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بی ساجد سجودی خوش بیار
آه بی ساجد سجودی چون بود
گفت بی چون باشد و بیچاره یار
عقل لای نافیه می دان همی
عشق اثبات حق است ای یار یار
سجده بی ساجد ندانی چون بود
یعنی بی هستی ساجد سجده آر
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر با ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر پیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
گردنم یعنی سر هستی بود
تیغ تیز عشق باشد ذوالفقار
چون سر هستی ببرید از بدن
معرفت شد آشکارا صد هزار
ای مزاجت سرد کو طاس دلت
تا در این گرمابه تو گیری قرار
بگذر از گلخن تو در گرمابه رو
جامه بر کن بنگر آن نقش و نگار
گر فسرده نیستی برخیز گرم
ترک صورت کن بمعنی کن گذار
طاس دل بر کن ز تن حمام تن
سوی باغ جان خرام ای با وقار
تا ببینی نقشهای دل ربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بتازیده به ترک و زنگبار
از حُجُب بیرون خرامد بی حجاب
رونق گلزار و جان لاله زار
لاله زار و نقشهای بی حساب
از تجلی باشد ای صاحب وقار
چیست شرق و غرب اندر لامکان
گلخن تاریک و حمامی نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
خلوت دل لامکانست از یقین
روزنش جانست و جانان شهریار
گلخن تاریک نفس شوم تست
چیست حمام این تن ناپایدار
من چراغ هر سرم همچون فتیل
جمله را اندر گرفته از شرار
شمعها بر می شد از سرهای من
شرق و مغرب را گرفته از قطار
چون گذر کردی از این و آن به عشق
جامه درپوش از صفاتش ذات وار
باز چون همرنگ و بوی او شدی
یار خود بینی نگار هر نگار
شب گذشت و قصه ام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش ذات وار
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست می دارد ز جام بی خمار
سید ملک وجودم لاجرم
آنچه پنهان بود کردم آشکار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و روابط عاطفی عمیقی است که به تأمل در عوالم معنوی و شناخت خود منتهی میشود. شاعر با اشاره به تصاویری مانند «جاروب» و «آتش» به تمثیلهایی زیبا از عشق میپردازد. او با زبان استعاری میگوید که عقل و علم در برابر عشق ناتواناند و سجدۀ واقعی باید بیوجود ساجد (عبادتکننده) باشد.
شاعر همچنین به تجربههای عاطفی و روحانی خود اشاره میکند و بیان میکند که با شناخت عشق، حقیقت آشکار میشود. او از تصاویر زیبای طبیعت و تمثیلهای رنگها برای توصیف حالاتی همچون شوق و نیاز به تحقق روحی و معانی عمیقتر زندگی استفاده میکند. در نهایت، به پیروزی عشق و کشف معانی پنهان و زیباییهای زندگی اشاره میکند و از یار خود بهعنوان منبع الهام و حقیقت یاد میکند. این اشعار نشاندهندهی سفر انسان به سوی عشق و معرفت است.
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبای من جاروبی به من داد و گفت از دریا غبار را بلند کن.
هوش مصنوعی: آب به آتش تبدیل شد و جاروب من را سوزاند. گفت که از آتش تو چیزی برای پاک کردن بیار.
هوش مصنوعی: عقل تو مانند جارو است که گرد و غبارِ احساسات و امیال تو را از بین میبرد. این عقل، تجربه و آگاهی را در دریا و وجود تو تجلی میدهد، همانطور که غبار در برابر عظمت آب و زندگی قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: آتش عشق او چنان شدید است که عقل را میسوزاند و در این شرایط، فقط عشق و احساسات هستند که به کمک میآیند و عقل را کنار میزنند.
هوش مصنوعی: در پی شگفتیام به او سجده کردم، او گفت: بدون سجدهگر، سجدهای زیبا بیاور.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تنها با یک آه و بدون انجام عمل سجود هم میتوان به خداوند نزدیک شد. این اشاره به حالتی دارد که عشق و دلبستگی واقعی به معشوق، ارزشمندتر از اعمال ظاهری است. در این میان، شخصی که عاشق است، خود را در کجای این دوگانگی احساس میکند.
هوش مصنوعی: عقل نمیتواند عشق را انکار کند؛ زیرا عشق، نشانهای از حقیقت وجود خداوند است، ای همدم عزیز.
هوش مصنوعی: سجده کردن بدون شخصی که سجده میکند را نمیدانی که چگونه است. یعنی باید برای سجده، وجودی برای سجده گذاشتن داشته باشی.
هوش مصنوعی: من گردنک را جلو بردم و به او گفتم: «سر ساجدی را با ذوالفقار بزن.»
هوش مصنوعی: تیغ وقتی به سر من نزدیک شد، به سرعت از گردن من جدا شد و من به مرگ نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: گردن من نشانهی وجود و هویتم است و عشق، همچون شمشیر قدرتمندی به نام ذوالفقار، در آن نقش میبندد.
هوش مصنوعی: وقتی که وجود و هستی از بدن جدا میشود، معرفت و درک حقیقت به وضوح و روشنی آشکار میشود.
هوش مصنوعی: ای حالت سرد، کجا رفتهای دل شاداب تو؟ تا در این حمام گرم بتوانی آرام بگیری.
هوش مصنوعی: از گلی که بر روی زمین است عبور کن و به گرمابه برو. لباسهایت را درآور و به آن نقوش و تزیینات نگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر دلت تیره و سرد نیست، بلند شو و با گرمی و شوق، ظاهر زندگی را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: دل خود را از سختیها و مشغلههای دنیوی رها کن و همچون یک روشنیبخش و باوقار به سوی باغ زندگی و جان برقص و حرکت کن.
هوش مصنوعی: برای اینکه زیباییهای دلنواز را مشاهده کنی، باید رنگهای زنده و دلانگیز را در گلزار ببینی.
هوش مصنوعی: خاک و آب به خاطر زیبایی او رنگارنگ و دلپذیر شدهاند و جان با شور و حرارت به سوی سرزمینهای دوردست مثل ترک و زنگبار میتازد.
هوش مصنوعی: از پردهها بیرون میآید و بیحجاب، شکوه و زیبایی گلها را به نمایش میگذارد و جان لالهها را زنده میکند.
هوش مصنوعی: گلزار و طرحهای ناب، ناشی از وجود زیبایی است ای انسان با وقار.
هوش مصنوعی: شرق و غرب در دنیای بینهایت چه اهمیتی دارند، وقتی که در دل این مکان تنگ و تاریک، زیبایی و لطفی برابری میکند؟
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت یک پادشاه اشاره دارد که همچون نوری در میان فضاهای مختلف و مرزهای نامشخص میدرخشد. پادشاه، با جمال و خویش، دروازهای به سمت زیباییهای جهان است و همگان را به سمت خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: دل در مکانی بینیاز از هر چیز، نوری از یقین داشت که جان و معشوق را مانند یک شاه میسازد.
هوش مصنوعی: تاریکی گلخن بیانگر درد و رنجی است که ناشی از وضعیت نامساعد و تنهایی است. اینجا به چالشهای زندگی اشاره دارد و به نوعی نمایشدهنده احوال روحی انسان در مقابل ناپایداری و گذرا بودن جسم و زندگی است. در واقع، این جملات به ما یادآوری میکند که دنیای مادی و جسمانی، قابل اتکا نیست و تجربههای درونی عمیقتری را به دنبال دارد.
هوش مصنوعی: من مثل یک چراغ در هر جمع و مجلسی نورافشانی میکنم و همه را تحت تأثیر شعلهام قرار دادهام.
هوش مصنوعی: شمعها از روی سرهای من بلند میشوند و نورشان شرق و مغرب را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که از این دنیا و ویژگیهای ظاهری آن عبور کردی، به عشق به درجهای میرسی که کیفیتهای زودگذر را کنار میگذاری و به ماهیت واقعی و خالص آن دست پیدا میکنی.
هوش مصنوعی: وقتی که به حالت و ویژگیهای محبوبت شبیه شدی، او را در میان همه زیباییها به وضوح خواهید دید.
هوش مصنوعی: شب سپری شد و داستان من همچنان ادامه دارد، ای شب و روز، از حکایت آن بیخبر نمانید.
هوش مصنوعی: شاه شمس الدین تبریزی به من حال و سرخوشی میبخشد، همانطور که یک جرعه الکل خمار نمیکند.
هوش مصنوعی: من به خاطر مقام و جایگاه خود، تمام آنچه را که در درونم پنهان بود، به روشنی بیان کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خور به شادی روزگار نوبهار
می گسار اندر تکوک شاهوار
رأی مجلس کرد رای شهریار
پادشاه تاج بخش تاجدار
سیف دولت شاه محمود آنکه شد
مجلس او آسمان افتخار
ای خداوند خداوندان دهر
[...]
زینهار ای یار ِگلرخ زینهار
بیگنه بر من مکن تیزی چو خار
لالهٔ خود رویم از فرقت مکن
حجرهٔ من ز اشک خون چون لالهزار
چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد
[...]
ای ز دولت دست جاهت را سوار
هیچ میدان چون تو نادیده سوار
عدل تو بفزود زینت ملک را
زینت ساعد بیفزاید سوار
حزم تو چون خاک و عزم تو چو باد
[...]
خواجه شغل بنده را تیمار دار
تا کمر پیشت ببندم بنده وار
وقت من خوش دار و برگم ده که من
خوشترین وقتی تو را آیم به کار
تا بود نام محمد بر سرت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.