گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیر شاهی

آن یار خشم رفته که با ما بجنگ بود

دی سنبلش ز تاب می آشفته رنگ بود

ای واعظ، ار حدیث تو ننشست در ضمیر

عیبم مکن، که گوش بر آواز چنگ بود

عمری چو خاک، بر سر کویت شدم مقیم

آخر ز رهگذار تو بادم بچنگ بود

فرهاد را ز میوه شیرین، حلاوتی

روزی نشد که لایق دیوانه سنگ بود

تیغ از چه بود بر صف دلها کشیدنت؟

با لشکر شکسته چه حاجت به جنگ بود؟

شاهی سیاه نامه شد و رند و عشقباز

بگذاشت نام زهد ریایی، که ننگ بود

 
sunny dark_mode