گنجور

 
امیر شاهی

ای غنچه را خون در جگر، از لعل رنگ‌آمیز تو

عشاق را جان در خطر، از صلح جنگ‌آمیز تو

رویت مه ناکاسته، خط سبزه نوخاسته

شکل غریب آراسته، نقاش رنگ‌آمیز تو

گفتی: گل وصلی دهم، خاری ندیدم از تو هم

ای دور از آیین کرم، لطف درنگ‌آمیز تو

گاهی زنی سنگ جفا، گه طعن و دشنام از قفا

باد است و گل دیوانه را، دشنام سنگ‌آمیز تو

شاهی برو زین آستان، از در چو راندت دلستان

خود عار می‌دارد جهان، از نام ننگ‌آمیز تو