گنجور

 
شاهدی

به عاشقان خود بنما جمال عالم آرا را

که دل پر خون شد از شوق تو مشتاقان شیدا را

توهم ای عقل نامحرم برون شو از سرای دل

که از بهر خیال دوست خالی می کنم جا را

بیا جانا اگر خواهی تماشای لب آبی

نشین بر گوشۀ چشم و ببین این موج دریا را

فضای دلگشا دادند از فیض رخت لیکن

نشین بر دیده گه گاه و ببین سرچشمه ما را

سگ کویش به تنگ آمد ز آه و ناله‌ات هرشب

برو ای شاهدی یک شب ببر زین کوچه غوغا را

 
 
 
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه