گنجور

 
شیخ محمود شبستری

مدتی من ز عمر خویش مدید

صرف کردم به دانش توحید

در سفرها به مصر و شام و حجاز

کردم ای دوست روز و شب تک و تاز

سال و مه همچو دهر می​گشتم

ده ده و شهر شهر می​گشتم

گاهی از مه چراغ می​کردم

گاه دود چراغ می​خوردم

علما و مشایخ این فن

بسکه دیدم به هرنواحی من

جمع کردم بسی کلام غریب

کردم آنگه مصنفات عجیب

از فتوحات و از فصوص حکم

هیچ نگذاشتم ز بیش و ز کم

بعد از آن سعی و جد و جهد تمام

دل من هم نمی​گرفت آرام

گفتم از چیست این تقلقل باز

هاتفی دادم از درون آواز

کین حدیث دل است از دل جوی

گرد هر کوی هرزه بیش مپوی

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]