گنجور

 
شیخ محمود شبستری

سخن شیخ محی ملت و دین

چون نکرد این دل مرا تسکین

راستی دیدم آن سخن همه خوب

لیک می​داشت نوعی از آشوب

سر این حال را من از استاد

باز پرسیدم او جوابم داد

سعی شیخ اندر آن فتاد مگر

که نویسد هر آنچه دید نظر

قلم او چو در قدم نرسید

پای تحریر از آن سبب لرزید

آن نه زو بود فتنه و کینه

زشت زنگی بود به آئینه

شیخ و استاد من امین الدّین

دادی الحق جوابهای چنین

من ندیدم دگر چنان استاد

کافرین بر روان پاکش باد

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]