عشق و دولت اگر بود با هم
به تو نزدیکتر شود راهم
محنت و عشق هر دو همزادند
عشق و دولت کجا بود با هم
هست بخت آنکه تو مرا خواهی
هست عشق آنکه من ترا خواهم
عشق خواند مرا به درگه تو
لیک دولت برد به درگاهم
هست ارزان به محنت همه عمر
دولتی کز تو کرد آگاهم
به سوی خیمه تو مینگرد
تُرک جان از تن چو خرگاهم
سوزن گم شده است در ره هجر
این تن همچو رشته یکتا هم
که ز خورشید اگر چراغ کنی
نتوان یافتن به یک ماهم
در غم تست ناله هم نفسم
در ره تست سایه همراهم
مردم از من ترا همی طلبند
که من از تو ترا همی خواهم
به دو زلف تو عشق قیدم کرد
رسن تو فگند در چاهم
عشق تو سوخت خرمن خردم
باد تو برد دانه و کاهم
رخ تو دید مست شد عقلم
در همین خانه مات شد شاهم
سخنم چون به سمع تو نرسید
کز تو همچون سخن در افواهم
ای چو شب دل سیاه کرده، مباش
ایمن از ناله سحرگاهم
گر تو از روشنی چو آینهای
عاقبت تیره گردی از آهم
سر نهم زیر پای تا برسد
به درخت تو دست کوتاهم
گر همه رنگها بیامیزی
ای دو زلف دراز و بالا هم
بجز از رنگ عشق تو رنگی
نپذیرم که صبغت اللهم
من نه آن عاشقم که در پی خود
هم چو سعدی بری باکراهم
گرچه در خانه خفتهام بی کار
به تو مشغول و با تو همراهم
زین گلستان به سیف فرغانی
خار دادی مدام و خرما هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به موضوع عشق و دولت (ثروت و قدرت) میپردازد و بیان میکند که عشق و درد به طور همزمان با هم وجود دارند. او میگوید اگر عشق و دولت با هم بودند، راهی به سوی معشوق پیدا میکرد. عشق او را به سوی معشوق میخواند، اما دولت او را از او دور میکند. شاعر در حالی که از درد و محنت رنج میبرد، عشق را به عنوان اصلیترین دلیل زندگیاش میداند و در عین حال به نقش محبت در زندگیاش اشاره میکند. او به زیبایی معشوق اشاره میکند و از عدم توانایی در بیان احساساتش در مقابل او گلهمند است. در نهایت، عشق او به معشوق همچون رنگی منحصر به فرد است که هیچ رنگ دیگری نمیتواند جایگزین آن شود.
هوش مصنوعی: اگر عشق و خوشبختی با هم وجود داشته باشند، راه من به سمت تو نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: درد و عشق همیشه همراه یکدیگرند و عشق و خوشبختی هرگز نمیتوانند در کنار هم وجود داشته باشند.
هوش مصنوعی: شخصی که تو را بخواهد، خوشبخت است و عشق واقعی متعلق به کسی است که من تو را بخواهم.
هوش مصنوعی: عشق من را به سوی تو دعوت کرد، اما سرنوشت و شانس، مرا به جایی دیگر برد.
هوش مصنوعی: به راحتی میتوان فهمید که تمام سختیها و زحمتهایی که در طول زندگی کشیدهام، به خاطر آگاهی و دانشی است که از تو به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: ترکیه به خیمه تو نگاه میکند در حالی که جانم از تنم جدا میشود، مانند یک خرگاه.
هوش مصنوعی: در مسیر جدایی این جسم، سوزنی گم شده است که مانند رشتهای یکتا عمل میکند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از نور خورشید چراغی بسازی، نمیتوانی حتی یک ماه نور آن را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: در ناراحتی و غم تو، صدای نالهام همیشه با توست و وجودم در پرتو تو همراهی میکند.
هوش مصنوعی: مردم از من میخواهند که تو را بخواهم، در حالی که من خودم نیز تو را میطلبم.
هوش مصنوعی: عشق من به زلفهای تو همچون ریسمانی است که مرا به خود بند کرده و در چاهی که به وجود تو است نگه داشتهاست.
هوش مصنوعی: عشق تو باعث از بین رفتن عقل و فهمم شد و نسیم تو، دانه و داشتههای مرا برد.
هوش مصنوعی: وقتی به چهره تو نگاه کردم، عقل و هوش من تحت تأثیر قرار گرفت و به حالت حیرت و غافلگیری در آمد. تو برای من همچون یک شاه و بزرگ هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که صحبتهایم به گوش تو نرسید، احساس میکنم مانند این است که از تو صدایی در ذهنم باشد.
هوش مصنوعی: ای کسی که دل تیره و غمگینی همچون شب داری، از نالهها و دردهای سحرگاهی غافل نباش، زیرا ممکن است دلت بلرزد و آرامش را از دست بدهی.
هوش مصنوعی: اگر تو مانند آینهای از نور و روشنی باشی، در نهایت ممکن است به خاطر شکایت و درد دلهای من دچار تیرگی و ناامیدی شوی.
هوش مصنوعی: من تمام تلاش خود را میکنم و خود را به زحمت میاندازم تا به هدفی که در نظر دارم، برسم، هرچند که ممکن است امکانات و منابع من محدود باشد.
هوش مصنوعی: اگر تمام رنگها را با هم ترکیب کنی، ای دو زلف بلند و زیبا!
هوش مصنوعی: جز رنگ عشق تو، هیچ رنگ دیگری را نمیپذیرم که خدایا، به من رنگ بده.
هوش مصنوعی: من آن عاشق نیستم که برای رسیدن به معشوق خود مانند سعدی، بیفکری و بیاراده رفتار کنم.
هوش مصنوعی: با اینکه در خانه دراز کشیدهام و کاری ندارم، اما ذهن و روح من همچنان به تو مشغول است و با تو ارتباط دارم.
هوش مصنوعی: از این باغ گل، همیشه به سیف فرغانی تیغ و خار دادی، و خرما نیز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دو زلفت دراز و بالا هم
وی دو لعلت نهان و پیدا هم
شوخ تنها که خواند چشم ترا
چشم تو شوخ هست و رعنا هم
بستهٔ تو هزار نادان هست
[...]
من رئیس فلان رصد گاهم
کز مطیعان دولت شاهم
به تو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو میخواهم
همه بیگانگان چنین دانند
که منت آشنای درگاهم
ترسم ای میوه درخت بلند
[...]
من که از خرمنش یکی کاهم
کی بگویم کزان دم آگاهم
گر چه شد مدتی که در راهم
همچنان در هبوط این چاهم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.