ایا مستوفی کافی که در دیوان سلطانان
بحل و عقد در کارست بخت کامکار تو
گدایی تا بدان دستی که اندر آستین داری
عوانی تا بانگشتی که باشد در شمار تو
قلم چون زرده ماری شد بدست چون تو عقرب در
دواتت سلهٔ ماری کزو باشد دمار تو
خلایق از تو بگریزند همچون موش از گربه
چو در دیوان شه گردد سیه سر زرده مار تو
تو ای بیچاره آنگاهی بسختی در حساب افتی
کزین دفتر فرو شویند نقش چون نگار تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف و انتقاد از شخصی میپردازد که در دیوان سلطانها به مسئولیتهای مالی و اداری مشغول است. شاعر به این فرد میگوید که با وجود قدرتی که در دست دارد، در واقع به گدایی و ذلت میافتد. او اشاره میکند که قلم و دوات این فرد خطرناک و زهری به مانند ماری شدهاند و مردم از او میگریزند. در نهایت، شاعر به این فرد هشدار میدهد که اگر در کارش دقت نکند، به سختی دچار مشکل خواهد شد و آثار سوء کارهایش بر جای خواهد ماند.
هوش مصنوعی: آیا به اندازه کافی در امور دیوانی و رسیدگی به کارهای پادشاهان مهارت داری تا بخت خوب تو را به سرانجام برسانی؟
هوش مصنوعی: فقر و نیازمندی تو به آنچه در دست داری بستگی دارد، و قدر تو به آنچه در اختیار داری اندازهگیری میشود.
هوش مصنوعی: وقتی قلم به دست کسی مثل تو بیفتد، مانند زهر مار میشود و آن را به دوات (مخزن جوهر) میاندازد که از آن کسی به بدبختی خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: مردم از تو فراری خواهند شد مانند موشهایی که از گربه میگریزند، وقتی که در حضور حاکم یا پادشاه، دلایل ترسناکی مانند زهر مار وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: تو ای مسکین، وقتی که در سختی و مشکلات قرار میگیری، یاد تو هم به فراموشی سپرده میشود و مثل خط و خش بر روی کاغذ از یادها میرودی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم را کرد صد پاره به سینه خار خار تو
مرا این گل شکفت و بس همه عمر از بهار تو
تو، سلطان، چون گدایان را زکوة حسن فرمایی
مرا این بس که زیر پا شوم هنگام بار تو
سر خود می زنم بر آستانت تا برآید جان
[...]
چو بگذشت از غم دنیا بغفلت روزگار تو
در آن غفلت ببی کاری بشب شد روز کار تو
چو عمر تو بنزد تست بی قیمت، نمی دانی
که هر ساعت شب قدرست اندر روزگار تو
چه روبه حیلها سازی ز بهر صید عوانی
[...]
چنان شد همنشینم چشم مست فتنهبار تو
که آمد پیشتر از من به راه انتظار تو
کجا می میکشیدی با حریفان دوش، کامروزم
خبر از صحبت شب داد چشم پرخمار تو
کنی سرگشته هر دم قاصدی، گویا نمیدانی
[...]
چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو
جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو
تو مشغول شکار باز و شاهینی، چه می دانی
که ما را چشم و دل چون می پرداز انتظار تو
غزالان حرم را داغ دارد از سرافرازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.