گنجور

 
سیف فرغانی

ایا مستوفی کافی که در دیوان سلطانان

بحل و عقد در کارست بخت کامکار تو

گدایی تا بدان دستی که اندر آستین داری

عوانی تا بانگشتی که باشد در شمار تو

قلم چون زرده ماری شد بدست چون تو عقرب در

دواتت سلهٔ ماری کزو باشد دمار تو

خلایق از تو بگریزند همچون موش از گربه

چو در دیوان شه گردد سیه سر زرده مار تو

تو ای بیچاره آنگاهی بسختی در حساب افتی

کزین دفتر فرو شویند نقش چون نگار تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

دلم را کرد صد پاره به سینه خار خار تو

مرا این گل شکفت و بس همه عمر از بهار تو

تو، سلطان، چون گدایان را زکوة حسن فرمایی

مرا این بس که زیر پا شوم هنگام بار تو

سر خود می زنم بر آستانت تا برآید جان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
سیف فرغانی

چو بگذشت از غم دنیا بغفلت روزگار تو

در آن غفلت ببی کاری بشب شد روز کار تو

چو عمر تو بنزد تست بی قیمت، نمی دانی

که هر ساعت شب قدرست اندر روزگار تو

چه روبه حیلها سازی ز بهر صید عوانی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
میلی

چنان شد همنشینم چشم مست فتنه‌بار تو

که آمد پیشتر از من به راه انتظار تو

کجا می می‌کشیدی با حریفان دوش، کامروزم

خبر از صحبت شب داد چشم پرخمار تو

کنی سرگشته هر دم قاصدی، گویا نمی‌دانی

[...]

صائب تبریزی

چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو

جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو

تو مشغول شکار باز و شاهینی، چه می دانی

که ما را چشم و دل چون می پرداز انتظار تو

غزالان حرم را داغ دارد از سرافرازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه