گنجور

 
سیف فرغانی

ایا بحسن رخت را لوای سلطانی

بروی صورت زیبای حسن را جانی

خطیست بر رخ تو از مداد نورالله

نه از حروف مرکب چو خط پیشانی

من از لطافت جان تو چون کنم تعبیر

که جسم تو ز صفا عالمیست روحانی

ز بوستان جمال تو در سفال جهان

سپر غمیست ملون بهار ریحانی

برآن زمین که توی با تو مرد میدان نیست

بگوی مهر و مه این آسمان چوگانی

من از تو چون مگس از خوان جدا نخواهم شد

وگر چنانکه زنندم بسان سرخوانی

بسان نکته از یاد رفته باز آیم

ورم بتیغ زبان چون سخن همی رانی

چو مرغ سیر سوی آشیانه آیم باز

چو باز رفته گرم سوی خویشتن خوانی

مرا سخن ز تو در دل همی شود پیدا

که در درون من اندیشه وار پنهانی

بوصف صفحه رویت کتابها سازم

وگرچه روی ز من چون ورق بگردانی

من از تعصب دین دشمن ترا کافر

بگویم و نکند رخنه در مسلمانی

غم تو در دل از آثار فیض رحمانست

چو خاطر ملکی در نفوس انسانی

بزیر پای درخت قد تو می خواهم

که همچو شاخ ببادی کنم سرافشانی

هوای چون تو پری روی در سر چو منی

بدست دیو بود خاتم سلیمانی

دل منست ز عالم حواله گاه غمت

حواله چند کنی گنج را بویرانی

همی خوهم که مرا از جهانیان باشد

فراغتی که تو داری ز سیف فرغانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟

برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟

که: حیف باشد روح القدس به سگبانی

به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

قطران تبریزی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی

برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم

که حیف باشد روح القدس بسگبانی

بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

امیر معزی

مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی

مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی

سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی

که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی

معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی

بکار من چو سر زلف تو پریشانی

کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان

که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی

بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟

[...]

قوامی رازی

به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی

که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی

چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش

اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی

غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه