گنجور

 
سیف فرغانی

باز دریافتن دوست مرا چون خورشید

روشن است آینه دل بدم صبح امید

تو سر از سایه خدمت مکش و بر اغیار

در فرو بند که در روز شب افتد خورشید

دل آزاد باسباب و علایق مسپار

تخت هوشنگ بضحاک مده چون جمشید

همت اندر طلب غیر پراگنده مدار

بهر زاغ سیه از دست مده باز سپید

لوح عشاق ز اغیار کجا گیرد نقش

قلم اعلی محتاج نباشد بمدید

در غم عشق گریزان دل خود را کآن هست

ظل طوبی و هوای دگران سایه بید

گر ره عشق روی زود بمقصود رسی

می از آن جام خوری مست بمانی جاوید

انتظاری برود، لیک نیاید هرگز

کس از آن مایده محروم و از آن در نومید

چنگ لطفش بنوازش چو درآید یابد

زخمه از خنجر بهرام رباب ناهید

سیف فرغانی بسیار سخن گفت و نبود

آن احادیث چو اخبار تو عالی اسنید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید

این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید

من همانم که به من داشتی از گیتی چشم

چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید

من همانم که مرا روی همی اشک شخود

[...]

منوچهری

ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید

در او باز کن و رو به آن خم نبید

از سر و روی وی اندر فکن آن تاج تلید

تا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

دل مسکین مرا کژدم دوری بگزید

تا برفت آن صنم دلبر و دوری بگزید

طرب از من بگریزاند و خود از من بگریخت

طرب از من برمایند و خود از من برمید

گر نیابمش بسا درد که من خواهم یافت

[...]

سنایی

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت

[...]

خاقانی

ای امیر امرای سخن و شاه سخا

به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید

توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا

حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید

میر میران توئی و ما همه رسمی توایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه