کفر عشقت می کند منع از مسلمانی مرا
بند زلفت می کند جمع از پریشانی مرا
آن صفا کز کفر عشقت در دلم تأثیر کرد
هرگز آن حاصل نیاید زین مسلمانی مرا
پادشاه عشق اسیرم کرد و گفتا بعد ازین
بادل آزاد می کن بنده فرمانی مرا
از لب افشاندی گهر تا زد کمان آرزو
تیر حسرت در جگر زآن لعل پیکانی مرا
غوره در چشمم مکن چون ز اشک عنابی چکید
ناردان بر روی ازآن یاقوت رمانی مرا
دیگری با تو قرین و من زخدمت مانده دور
زاغ با گل همنشین و بلبل الحانی مرا
چون درخت میوه دارم شاخ بشکستی بسنگ
پس درین بستان چه سودست از گل افشانی مرا
خاک درگاه تو نفروشم بملک هر دو کون
من چنان نادان نیم آخر تومی دانی مرا
من چراغم وصل و هجرت آتش و نار منست
حاکمی گر زنده داری ور بمیرانی مرا
ساکنم همچون زمین ای دشمن اندر کوی دوست
گر فلک گردی چو قطب از جانجنبانی مرا
ثابتم در کار و ازعشقش بگردم دایره است
زین میان چون نقطه بیرون کرد نتوانی مرا
گر هزارم جان بود در پای او ریزم که نیست
در ره جانان ز جان دادن پشیمانی مرا
من بشعر از ملک عشقش صاحب دیوان شدم
داد سلطان غمش این شغل دیوانی مرا
بیت احزا نیست هر مصراع شعر من ازآنک
هجر یوسف سوخت چون یعقوب کنعانی مرا
من بزیر خیمه گردون نیارامم اگر
میخ بر دامن نکوبد سیف فرغانی مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عواطف و حالات عاشقانه شاعر میپردازد. شاعر از تأثیر عشق بر روح و روان خود سخن میگوید و احساسات عمیق خود را در مورد معشوق بیان میکند. او عشق را به عنوان یک پادشاه توصیف میکند که او را اسیر کرده و از او میخواهد که آزاد باشد. شاعر به درد و حسرت ناشی از فاصله با معشوق اشاره میکند و آرزوی وصال را در دل دارد. او از تبعات عشق و نقش آن در وجود خود میگوید و اینکه حتی اگر جانش را نیز در راه عشق بدهد، از آن پشیمان نیست. در نهایت، شاعر به حسرتهای خود از جدایی و مشکلات ناشی از عشق اشاره میکند و به عشقش عهد میبندد که به دنبال معشوق باشد.
هوش مصنوعی: عشق تو باعث میشود که از دین و ایمان دور شوم و بند موهایت مرا از پریشانی و آشفتگی نجات میدهد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن آرامش و لطافتی که عشق تو در دل من ایجاد کرده، هرگز نمیتواند از طریق ایمان و مسلمانی به دست بیاید. عشق تو برای من ارزش بیشتری دارد و تأثیرش در زندگیام غیرقابل مقایسه با دینداری است.
هوش مصنوعی: پادشاه عشق من را گرفتار کرده و گفت از این پس، جانم را آزاد کن و من را از این بنده بودن برهان.
هوش مصنوعی: تو به هنگام صحبت کردن از لبهایت زیورهایی به تصویر کشیدی که مثل تیر آرزو در دل من نشسته است. این زیبایی، برای من مانند یک لعل است که در دل من زخم به جا گذاشته است.
هوش مصنوعی: چشمم را به تنگی نیاور و نگذار اشکهای عنابی بر صورت ناردان بریزد، زیرا تو مانند یاقوت برای من ارزشمندی.
هوش مصنوعی: دیگری در کنار توست و من از خدمت تو دور ماندهام. زاغ با گل نشسته و بلبل هم آوازی دارد.
هوش مصنوعی: من درختی میوهدار دارم که شاخهایش با سنگ شکسته شده است. حالا در این باغ چه فایدهای دارد که من گل بکارم یا به زیبایی بپردازم؟
هوش مصنوعی: من خاک درگاه تو را به پادشاهی همه جهان هم نمیفروشم؛ چون درک نمیکنم که از ارزش تو چقدر بیاطلاعم، اما تو خود بهتر میدانی که چه کسی هستم.
هوش مصنوعی: من همچون چراغی روشن هستم و هجرت برایم مانند آتش و آتشسوزی است. اگر تو قدرت داری، میتوانی مرا زنده نگهداری یا بکشی.
هوش مصنوعی: من همچون زمین آرام و بیحرکت هستم، ای دشمن! اگر تو هم مانند قطب در آسمان بچرخی، نمیتوانی به من آسیبی برسانی.
هوش مصنوعی: من در کارم ثابت و پایدارم و از عشق او به دور خود، مانند دایرهای میچرخم؛ اما نمیتوانی مرا از این دایره بیرون بکشی، چون من همچون نقطهای در مرکز آن هستم.
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم جانم را در راه او فدا کنم، بر من هیچ پشیمانی نیست؛ زیرا در عشق او دادن جان امری طبیعی است.
هوش مصنوعی: من به واسطه شاعری از عشق او به مقام و مرتبهای رسیدم و درد و غم او باعث شد که به این کار دیوانگی مشغول شوم.
هوش مصنوعی: احساسات من شبیه به یعقوب است که از دوری یوسفش سوخته و دلتنگی میکشد. شعر من نمایانگر این درد و اندوه است.
هوش مصنوعی: من زیر آسمان آرامش ندارم اگر سیف فرghانی بر دامنم ضربه نزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا
از بلا و محنت ایام برهانی مرا
حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها
گر کس دیگر نمیداند همی دانی مرا
تا قیامت فخر من باشد که اندر بزم خویش
[...]
آخر ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟
همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمدالله نمیخوانی مرا
ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد زتو
[...]
ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی
کز غبارش چشم جان گشتست نورانی مرا
درگه آنکس که تصدیقش کند قاضی عقل
گر کند دعوی که میزیبد جهانبانی مرا
آصف ثانی علاء ملک و دین کز احتشام
[...]
ای نبرده وصل تو روزی بمهمانی مرا
هیچت افتد کز فراق خویش برهانی مرا؟
در هلاک من چو هجرانت سبک دستی نکرد
بر درت از بهر وصلست این گرانجانی مرا
من بپای جست و جوی از بهر تو برخاستم
[...]
ای که بر من میکشی خط و نمیخوانی مرا!
بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟
راندهاند روز ازل، بر ما بناکامی، قلم
نیستم، کام دل آخر تا به کی رانی مرا؟
در سر زلف تو کردم، عمر و آن عمر عزیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.