گنجور

 
۶۱

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۴

 

... کدامی ز گردان جنگ آوران

بدو گفت من رستم زابلی

زره دار با خنجر کابلی ...

... جهانگیر و از تخمه نیرمست

بزرگان و شیران زابلستان

همه نامداران کابلستان ...

... بریشان شب و روز ناخوش کنیم

سر رستم زابلی را بدار

برآریم بر سوگ آن نامدار ...

... سیاوش جهاندار و پرمایه بود

ورا رستم زابلی دایه بود

هر آنگه که او جنگ و کین آورد ...

... که داند ترا با سواری دویست

که گر زابلی با درفش سیاه

ببیند ترا کار گردد تباه ...

فردوسی
 
۶۲

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۴

 

... پس پشت او پیل با بوق و کوس

بیک روی بر لشکر زابلی

زره دار با خنجر کابلی ...

... شود شاد و پدرام از بخت خویش

سر زابلی را بروز نبرد

بچنگ دراز اندر آرم بگرد ...

... که از خاک سازد بشمشیر گل

گو پیلتن رستم زابلیست

ببین تا مر او را هم آورد کیست ...

... وزین لشکر گردن افراز من

من این زابلی را بشمشیر تیز

برآوردگه بر کنم ریز ریز

فردوسی
 
۶۳

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۷

 

... ورا کرد پدرود و ز ایران برفت

سوی زابلستان خرامید تفت

سراسر جهان گشت بر شاه راست ...

فردوسی
 
۶۴

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۶

 

... چو از دیده گه دیده بانش بدید

سوی زابلستان فغان برکشید

که آمد سواری سوی هیرمند ...

... درفشی درفشان پس پشت اوی

یکی زابلی تیغ در مشت اوی

غو دیده بشنید دستان سام ...

... ز خورشید برتر سر تاج بخش

خود و گیو با زابلی صد سوار

ز لشکر گزید از در کارزار ...

فردوسی
 
۶۵

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۲

 

... مگر باره دیدی ز آهن براه

منم رستم زابلی پور زال

نه هنگام خوابست و آرام و هال ...

فردوسی
 
۶۶

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۴

 

... بماند بگیتی ترا یادگار

خجسته بر و بوم زابل که شیر

همی پروراند گوان و دلیر ...

... بیاورد و کردند یک سر بپای

همه رستم زابلی را سپرد

زمین را ببوسید و برخاست گرد ...

فردوسی
 
۶۷

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲

 

... که بود او سپاهی شکن یک تنه

هر آنکس که از زابلستان بدند

وگر کهتر و خویش دستان بدند ...

فردوسی
 
۶۸

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۰

 

... که آن را نشاید که داریم خوار

بباید شدن سوی زابلستان

سواری فرستی به کابلستان

به زابل به رستم بگویی که شاه

ز یزدان بپیچید و گم کرد راه ...

... ستاره شناسان کابلستان

همه پاکرویان زابلستان

بیارید ز این در یکی انجمن ...

... ستاره شناسان و هم موبدان

ز زابل بخوان و ز کابل بخواه

بدان تا بیایند با ما به راه ...

... همه سوی دستان نهادند روی

ز زابل به ایران نهادند روی

جهاندار بر پای بد هفت روز ...

فردوسی
 
۶۹

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۲

 

... چنان پشت خمیده را کرد راست

ز دانندگان هرکه بد زابلی

ز قنوج وز دنبر و کابلی ...

فردوسی
 
۷۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۷

 

... ز رای و ز فرمان او نگذریم

من و رستم و زابلی هرکه هست

ز مهتر تو برنگسلانیم دست ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode