گنجور

 
۱۹۶۱

فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسبع

 

... عمریست که تو غایبی و ما نگرانیم

در آرزوی روی تو با آه و فغانیم

دور از تو بسی خسته دل سوخته جانیم ...

فضولی
 
۱۹۶۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیه‌اخیه‌الصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی

 

... شبی نمی گذرد کز غمت نمی گذرد

شرار آهم از انجم فغانم از افلاک

بر آتش دل خود سوختن چو ممکن نیست ...

... کجاست همدم یکتای برگزیده من

فغان که از قفس سینه زود رفت برون

چو مرغ روح تو مرغ دل رمیده من ...

... به اهتمام تو جسم ستم کشیده من

فغان که چرخ به صد اهتمام می شوید

غبار قبر تو اکنون به آب دیده من ...

... تگرگ مرگ برآورد از آن دمار دریغ

ز قد و روی تو صد آه و صدهزار فغان

ز خلق و خوی تو صد حیف و صد هزار دریغ ...

... گل عذار تو بی وقت شد به زیر نقاب

فغان که بی گل رویت دلم فکار بماند

به سینه ام ز تو صد گونه گونه خار بماند ...

... به راه پیک اجل چشم انتظار بماند

فغان که خشک شد از گریه چشم و تابد

بنای فرقت ما و تو استوار بماند ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۶۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۵ - وله فی مرثیه امام حسین بن علی علیه التحیة والثناء

 

... این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است

ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بکاست

این فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۶۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

... اما دگر به چشم ندیدیم خواب را

در گرم و سرد ملک نکویی فغان که نیست

قدری دل پرآتش و چشم پر آب را ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۶۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

... در تک آفتابست آن تماشاپیشگان معجز

ببیند آن فغان در گرمی جولان کشیدن ها

ازو بردوز چشم ای دل که بسیار آن گران تمکین ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۶۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

... چو داد جلوه آشوب خیز داد و نشست

فغان ز محتشم واله حزین برخاست

محتشم کاشانی
 
۱۹۶۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

... که زیب گلشن خوبی گل نچیده اوست

محل یار فروشی فغان که یاد نکرد

ز محتشم که غلام درم خریده اوست

محتشم کاشانی
 
۱۹۶۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

... در حسرت آن طایر بی بال و پر ما

خوش دل شکن آهنگی و دل گاه فغانیست

پر گرم مران ای بت سر کش که به راهت ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۶۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت

مرا گذاشت درین مملکت غریب و برفت ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

... در فکر نقطه دهنت رفته رفته رفت

ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار

آوازه ای که از سخنت رفته رفته رفت

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۱

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

... چو وقت کار من آمد به اتفاق تو کرد

فغان که هر که به نامحرمی مثل گردید

فلک به رغم منش محرم وثاق تو کرد ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

... راحله از درت روان کردم و این دل طپان

می کند امشب از فغان آن چه جرس نمی کند

از خم زلف بعد ازین جا منما به مرغ دل ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

... محتشم چون از سگان افتاد امشب جدا

آن که در افغان نیامد از فغان او که بود

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود

فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود

نمی دانم چرا برداشت از من سایه رحمت ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

... سپه جمعست میدان گرم و سلطان دیر می آید

از آن سو صد بشارتها فغان دادند زین جانب

به استقبال جانهم رفت و جانان دیر می آید ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

... صبح محشر نفس صور چو افتد به شمار

دادخواهان تو را راه فغان بگشاید

تا شه وصل به دولت نزند تخت دوام ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

... چو او بر خانه زین جان کند بهر تماشایش

فغان و ناله از دلها و از چرخ برین آید

زمین پر گردد از نقش جبین ماه رخساران ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

... من که چون نی همه دردم بروید از سر من

خویش را دردسر از آه و فغانم مدهید

پهلوی محتشم چون فکند خواب اجل ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۷۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

... بر آستانم از قرق پاسبان مدار

یک لحظه آرمیده جهان از فغان من

حالم مپرس باز مرا بر فغان مدار

حرف کسی که کرده نهان حد حرمتت ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

کاش مرگم سازد امشب از فغان کردن خلاص

تا سگش از درد سر آسوده گردد من خلاص ...

محتشم کاشانی
 
 
۱
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۱۸۰