سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود
فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود
نمیدانم چرا برداشت از من سایهٔ رحمت
سهی سروی که دارد عالمی را رد پناه خود
کشد شمشیر و گوید سر مکش از من معاذالله
گدائی تا چه حد سرکش شود با پادشاه خود
میندیش از جزا هرچند فاشم کشتهای ای مه
که من خود هم اگر باشم نخواهم شد گواه خود
شب عید است و مه در ابر و مه جویندگان در غم
تو خود بر طرف با می برشکن طرف کلاه خود
به جرمی کاش پیشش متهم گردم که هر ساعت
به دست و پایش افتم معذرت خواه از گناه خود
چو من از دولت قرب ارچه دوری محتشم میرو
به این امید گاهی بر در امید گاه خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ندانستی گرم شاد از نگاه گاه گاه خود
چرا یکباره ام محروم کردی از نگاه خود
رقیبم در بهشت وصل و من در دوزخ هجران
نمی دانم ثواب او نمی یابم گناه خود
کشم گر آه گرمی سوزد آهم چرخ را دانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.