گنجور

 
۸۲۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

... زمانی از تو خالی نیست تا هست

فغان از جمع چون بنشست برخاست

چراغ صبح چون برخاست بنشست

خواجوی کرمانی
 
۸۲۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

... باغبانرا چه تفاوت کند ار وقت سحر

بچمن بلبل شوریده فغان درفکند

قلم ار شرح دهد قصه اندوه فراق ...

خواجوی کرمانی
 
۸۲۳

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

... چون وقت سحر گل بشکر خنده در آید

از بلبل شوریده فغان در چمن افتد

گر زانک بچین اوفتد از زلف تو تاری ...

خواجوی کرمانی
 
۸۲۴

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

... که بدرمان من سوخته دل درماند

از چه نالم چو فغانم همه از خویشتنست

بده آن باده که از خویشتنم بستاند ...

خواجوی کرمانی
 
۸۲۵

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

گل نهالی ببوستان آورد

مرغ را باز در فغان آورد

سخنی بلبل از لبش می گفت ...

خواجوی کرمانی
 
۸۲۶

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

... گر بتیغم بزنی از تو ننالم که زدوست

زخم شمشیر توان خورد و فغان نتوان کرد

راستی گرچه ببالای تو می ماند سرو ...

خواجوی کرمانی
 
۸۲۷

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

... تا بکندی ز غصه دیده ی خار

گر بر آرم فغان بصد دستان

گل صد برگ را چه غم ز هزار ...

خواجوی کرمانی
 
۸۲۸

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

... از پی آن دل پر خون بنشان آمده ایم

گر برآریم فغان از غم دل معذوریم

کز فغان دل غمگین بفغان آمده ایم

زخم شمشیر ترا مرهم جان ساخته ایم ...

خواجوی کرمانی
 
۸۲۹

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

... هست دور از تو مرا چشمی و صد چشمه ی خون

چون فغان من دلسوخته از گردونست

می رسانم همه شب آه و فلک بر گردون ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۰

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

... گاه صبوحست و جام وقت شباهنگ و بام

صبح دوم در طلوع مرغ سحر در فغان

مردم چشمم شبی تا بسحر پاس داشت ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

... چه خیز گر اسیری را بخوانی

ز بس کز ناله ی من در فغانست

کند کوه گرانم دل گرانی ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

... دل باز به جان آید کز وی خبری یابد

بلبل به فغان آید کز گل شنود بویی

آن سرو خرامانم هر لحظه به چشم آید ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۳

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

... ای دل نگفتمت که منال ارچه روشنست

کز زخم گوشمال فغان می کند رباب

ای دل نگفتمت که مریز آبروی خویش ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۴

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

... خال لب تو گرچه سیاهیست بت پرست

بنشستی و فغان ز دل ریش من بخاست

قامت بلند و دسته ی ریحان تازه پست ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۵

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

... چو گل نقاب برافکند بلبل سحری

فغان بر آرد و از باغبان نیندیشد

ز نوک ناوک چشمت چه غم که در صف عشق ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۶

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

... بیزبانست و ندانم که کرا می خواند

در فغانست و ندانم که چرا می نالد

من دلخسته اگر زانک ز دل می نالم ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۷

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

کدام دل که ز دوری بجان نمی آید

کدام جان که ز غم در فغان نمی آید

سرشک من بکجا می رود که همچون آب ...

خواجوی کرمانی
 
۸۳۸

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

... فرهاد صفت خواجو دور از لب شیرینت

فریاد و فغان هر دم در کوه و در اندازد

خواجوی کرمانی
 
۸۳۹

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

... که خلاص ازو میسر نشود بعقل و دانش

چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو

دم صبح گو هوا گیر و بآسمان رسانش

خواجوی کرمانی
 
۸۴۰

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

... شمع خاور ز دل سوخته بر می کردم

چون فغان دل خواجو بفلک بر می شد

کار دل همچو فلک زیر و زبر می کردم

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۱۸۰