گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای خوشا وصل یار و فصل یار

نغمه ی بلبل و گل و گلزار

شب و شمع و شراب و ناله ی چنگ

لب ساقی و جام نوشگوار

کاشکی گل نقاب بگشودی

تا بکندی ز غصّه دیده ی خار

گر بر آرم فغان بصد دستان

گل صد برگ را چه غم ز هزار

غم نبودی زغم اگر ما را

شادی روی او شدی غمخوار

گرچه دینار نیک بختانراست

بنده ی شادیند صد دینار

در میان اوفتاده ام چو کمر

تا کی افتم از این میان بکنار

در خمارم چو چشمت ای ساقی

خیز و دفع خمار من ز خم آر

ترک نقش و نگار کن که شوی

محرم سرّ صنع نقش و نگار

گو برد سر که جان خواجو را

سر یارست و جسم را سردار

بگذر از دار و قصّه ی منصور

لیس فی الدار غیرکم دیار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه