میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۸ - گوهرشاد
... ناله من چون رسد هرشب به گوش بیستون
بانگ برآرد که فرهاد و فغانش یاد باد
بیستون فرهاد را هرگز به من نسبت مده ...
میرزاده عشقی » جمهوری نامه » بخش ۵ - باور مکن
... مسکو از این واقعه در زحمت است
دولت حقه است فغان سر مکن
بشنو و باور مکن ...
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
... ببزم غیر جا بگرفته و غافل از این معنی
که چون نی از فراقش بند بند من فغان دارد
گله از آه آتشبار دل ای سینه کمتر کن ...
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
... گوهر بحر معرفت همسر خس نمی شود
طی طریق رهروان نیست به ناله و فغان
رهبر اهل کاروان بانگ جرس نمی شود ...
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
... کدام سنگدلی را هوای گلچین است
که بلبلان چمن در فغان برآمده اند
همیشه سیر تکامل نصیب گل هایی است ...
صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
از بس بفلک فغان رسیده است مرا
بر لب ز غم تو جان رسیده است مرا ...
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۶ - گنج درویش
... ثروت من بود این خلقان از آن
اینهمه بر سر زدم کردم فغان
در ره ما گمرهان بی نوا ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱ - وداع جوانی
... به خون دل چو من می ریختم در جام میخواران
فغان زآن نرگس مستی که با من سرگرانی کرد
جوانی کردن ای دل شیوه جانانه بود اما ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲ - طغرای امان
... پریی را که به صد آینه افسون نشدی
دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد
آزمودم ملکوتی ملک رحمت را ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴ - من نخواهد شد
... که این زال سترون دیگر آبستن نخواهد شد
امید زندگی در سینه ها کشتن فغان دارد
امین باشی که هرگز مرگ بی شیون نخواهد شد ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷ - نالهٔ ناکامی
... پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم
بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم
ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴ - انتظار
... اما پری به دیدن دیوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵ - زندانی خاک
... به جادو پنجگی راه عراقی میزد و راکی
کجا رفتند آن یاران که دیگر با فغان من
سری بیرون نمی آید نه از خاکی نه از لاکی ...
رهی معیری » غزلها - جلد اول » گریهٔ بیاختیار
... اسیر گریه بی اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست ...
رهی معیری » غزلها - جلد دوم » ستاره خندان
به گوش هم نفسان آتشین سرودم من
فغان مرغ شبم یا نوای عودم من
مرا ز چشم قبول آسمان نمی افکند ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بار گران
... لاله بزم آرای گلچین گشت و گل دمساز خار
زین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیست
می کند هر قطره اشکی ز داغی داستان ...
رهی معیری » چند تغزل » ماه قدحنوش
... بینم بلا ز نرگس بیماری
دارم فغان ز غنچه خاموشی
دردا که نیست ز آن بت نوشین لب ...
... از من بگو بدان مه خرگاهی
آه و فغان من به فلک بر شد
سنگین دلت نیافته آگاهی
با آهنین دل تو چه داند کرد
آه شب و فغان سحرگاهی
ای هم نشین بیهوده گو تا چند ...
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۱ - کالای بیبها
سراینده ای پیش داننده ای
فغان کرد از جور خونخواره دزد
که از نظم و نثرم دو گنجینه بود ...