صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۷۶
... ز مرغان سخنگو هم شود هندوستان خالی
به قدر درد اگر می ساختم دل از فغان خالی
جگرگاه زمین می شد ز خواب آلودگان خالی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۷
... در آشیانه به سر بردم از شکسته پری
فغان که خرج زمین شد تمام در خامی
ز سنگ حادثه بارم چو نخل رهگذری ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۰
... مرا خلاص درین روزگار خودسازی
فغان که عمر گرامی مرا ز طول امل
چو عنکبوت سرآمد به ریسمان بازی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۲
... به ناله صد دل خونین جگر کند خالی
فغان که نیست درین بحر آنقدر وسعت
که چون صدف دل خود را گهر کند خالی ...
... ز فکر پوچ حبابی که سر کند خالی
فغان که نیست درین باغ نغمه پردازی
که غنچه کیسه خود را ز زر کند خالی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸۶
... گران به سنگ ملامت شده است این مجنون
فغان که نیست درین شهر طفل بینایی
به جان رسیدم ازین شهر بند پروحشت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۱
... سر چون حباب در سر کار نفس کنی
از آتشین دمان به فغانی کن اقتدا
صایب اگر تتبع دیوان کس کنی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵۸
... ای وای اگر قدر رخ زرد ندانی
از چشم بدان همچو سپندست فغانم
فریاد من ای بی خبر از درد ندانی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۱
... نگاه گرم عنان را به خواب کرد و گذشت
فغان که دولت پا در رکاب خوبی را
دو چشم ظالم او صرف خواب کرد و گذشت
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۸۷
... یک دو روزی شد که چشم روزن ما می پرد
از فغان ما گلستانت بلند آوازه شد
شعله حسنت به بال دامن ما می پرد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۵۸
... دگر به خار و خس آشیان نمی سازد
فغان من که دل سنگ را به درد آرد
غنیمت است ترا مهربان نمی سازد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۴
چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید
لباس عافیتم دست غم ز دوش کشید ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۵
بهار می گذرد سیر گلستانی کن
به آشیان چه فرو رفته ای فغانی کن
مباد خیره شود آرزوی خام طمع ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۶۶
بهار می گذرد سیر گلستانی کن
به آشیان چه فرو رفته ای فغانی کن
مباد خیره شود آرزوی خام طمع ...
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۵
... از بس که آشیان بود بر عندلیب ما تنگ
بر روی یکدگر چید چون برگ گل فغان را
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۴
... در کاروان شوق ز تنهاروان شدم
از راه برد بس که فغان جرس مرا
لب بسته ام ز شکوه بیداد روزگار ...
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
... گر به گوشت نرسد ناله طغرا چه عجب
بس که از عشق زبون گشته فغانش آه است
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
ما مصیبت زدگان را چه تواضع به ازین
که به هر جا بنشینیم فغان برخیزد
بس که درد از گل هجران تو بردیم به خاک ...
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
... دل طغرا ز مژگانت خروش ارغنون دارد
جفا مضراب می بیند فغان از تار می آید
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
... بس که در سینه ام آشوب غمش تعبیه است
آه اگر می کشم از دل به فغان می ماند
خوردن بوسه گنه چاشنی عیش حرام ...
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴
در ساز فغانم ره آواز غلط شد
از زمزمه ام نغمه دمساز غلط شد ...