گنجور

 
۲۲۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۶

 

... بر حقم با این همه رنج فراق

گر کنم از گردش گردون فغان

غصه ها دارم من از فرقت چنانک ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۲۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۸

 

... کاج از درد عزیان شربتی خوردی فلک

تا زمین را از فغانش هر زمان افغان بدی

گر مرا از رفتگان غم نیستی بر جان و دل ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۲۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸

 

ای دل نه سنگ خاره ای آخر فغان کجاست

وی دیده گر نسوختی اشگ روان کجاست ...

... ای صبر سر گرفته اگر زنده ای هنوز

از سوز سینه نوحه و از غم فغان کجاست

ای عقل مختصر تو ز محنت امان مجوی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۲۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۵

 

... آن شب که خاک پرده او شد به ماتمش

بدرید هفت پرده گردون فغان خاک

این سقف زینهار شکن خون ز دیده ریخت ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۲۵

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

در فغانم از دل دیرآشنای خویشتن

خو گرفتم همچو نی با ناله های خویشتن ...

مهستی گنجوی
 
۲۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۹ - ۳ - النوبة الثالثة

 

و إذا قیل لهم آمنوا الآیة ای خداوند کریم ای کردگار نامدار حکیم ای در وعد راست و در عدل پاک و در فضل تمام و در مهر قدیم آنچه میخواهی می نمایی و چنانک خواهی می آرایی هر یک را نامی و در دل هر یک از تو نشانی رقم شایستگی بر قومی و داغ نبایستگی بر قومی شایسته از راه فضل درآورده بر مرکب رضا ببدرقه لطف در هنگام اکرام در نوبت تقریب و ناشایسته در کوی عدل رانده بر مرکب غضب ببدرقه خذلان در نوبت حرمان این حرمان و آن تقریب نه از آب آمد و نه از خاک که آن روز که این هر دو رقم زد نه آب بود و نه خاک فضل و لطف ازلی بود و قهر و عدل سرمدی آن یکی نصیب مخلصان و این یکی بهره منافقان

پیر طریقت گفت آه از قسمی پیش از من رفته فغان از گفتاری که خودرایی گفته چه سود ارشاد بوم یا آشفته ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته منافقان که در زیر هدم عدل افتادند خویشتن را خود پسندیدند و نیکنامی بر خود نهادند و مخلصان و صدیقان و صحابه رسول را سفها گفتند رب العالمین بکرم خود این نیابت بداشت و ایشان را جواب داد که سفیهان نه ایشانند سفیهان آنند که ایشان را سفیهان گویند آری هر که خویشتن را نبود الله وی را بود هر که فرمانبرداری الله را کمر بست الله بوی پیوست من کان لله کان الله له

کافران فرا مصطفی را گفتند که تو مجنونی یا ایها الذی نزل علیه الذکر انک لمجنون الله گفت یا محمد اینان ترا دیوانه میگویند و تو دیوانه نه ما أنت بنعمة ربک بمجنون تو دوست مایی پسندیده مایی ترا چه زیان که ایشان ترا نپسندند ترا آن باید که منت پسندم دوست دوست پسند باید نه شهر پسند ...

میبدی
 
۲۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۵ - النوبة الثالثة

 

... هر چند ظاهر این آیت قومی را آمد علی الخصوص اما از روی اشارت حکم آن بر عموم است و بندگان را تنبیهی تمام است تا چشم عبرت باز کنند و دیده فکرت بر گشایند و از آن وقت معاینه بترسند آن ساعت که رمزهای نفاق باز گشایند و سرپوشهای زراقی از سر آن باز گیرند و دلها را منشور نومیدی نویسند و دیدها را کحل فراق در کشند و رفته ازلی و سابقه حکمی در رسد اما از روی فضل بنواخت و لطف و از روی عدل بسیاست و قهر

نیکو گفت آن جوانمرد که آه از قسمتی که پیش من رفته و فغان از گفتاری که خود رأیی گفته چه شود اگر شاد زیم یا آشفته ترسانم از آنکه آن قادر در ازل چه گفته

قوله فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات أحلت لهم ارتکاب المحظورات یوجب تحریم المباحات اگر لطافتی و کرامتی بینی در بنده ای از آنست که ظاهر شریعت نگه داشت و تعظیم آن بجان و دل خواست تا لا جرم بروح مناجات و لطایف مواصلات رسید و اگر بعکس آن سیاستی و قهری بینی از آنست که بچشم انکار در حرم شریعت نگریست و در متابعت نفس اماره محظورات دین بکار داشت آری چنین بود که هر که ظاهر شریعت دست بدارد جمال حقیقت از وی روی بپوشد هر که امر و نهی پست دارد چه عجب اگر ایمان و معرفت از دل وی رخت بردارد ...

میبدی
 
۲۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۸ - النوبة الثالثة

 

... قوم لوط گفتند لین لم تنته یا لوط لتکونن من المخرجین قوم شعیب گفتند و إن نظنک لمن الکاذبین اما پیغامبر را برادر ایشان خواند که همه آن کرد که برادران کنند بیراه بودند براهشان باز خواند گفت یا قوم اعبدوا الله از ایشان شفقت باز نگرفت گفت إنی أخاف علیکم عذاب یوم ألیم در شفقت بیفزود و نصیحت کرد گفت و نصحت لکم و لکن لا تحبون الناصحین ای قوم من شما را نیک خواهم پند پذیرید و سخن بنیوشید که من استوارم هر چه گویم سعادت شما در آن خواهم اما شما خود نصیحت می نپذیرید و بصلاح خود راه نمی برید و سر رشته خود باز نمیدانید

دلی که قفل نومیدی برو زدند از وی چه طاعت آید چشمی که بر مص کفر آلوده بود بعبرت چون نگرد حبلی گسسته چه بار بردارد بنده نبایسته و رانده کوشش وی چه سود دارد آه از پای بندی نهانی فغان از حسرتی جاودانی زینهار از قهری سلطانی

میبدی
 
۲۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فلو لا کانت قریة آمنت بزرگست و بزرگوار خداوند کردگار نامدار رهی دار کریم و مهربان خدای جهان و جهانیان دارنده ضعیفان نوازنده لهیفان نیوشنده آواز سایلان پذیرنده عذر عذر خواهان دوستدار نیاز و سوز درویشان و ناله خستگان دوست دارد بنده ای را که درو زارد و از کرد بد خویش بدو نالد خود را دست آویزی نداند دست از همه وسایل و طاعات تهی بیند اشک از چشم روان و ذکر بر زبان و مهر در میان جان نبینی که با قوم یونس چه کرد آن گه که درماندند و عذاب بایشان نزدیک گشته و یونس بخشم بیرون شده و ایشان را وعده عذاب داده بامداد از خانها بدر آمدند ابر سیاه دیدند و دود عظیم آتش از آن پاره پاره می افتاد بجای آوردند که آن عذاب است که یونس مر ایشان را وعده داد یونس را طلب کردند و نیافتند جمعی عظیم بصحرا بهم آمدند طفلکان را از مادران جدا کردند کودکان را از پدران باز بریدند تا آن کودکان و طفلکان بفراق مادر و پدر گریستن و زاری در گرفتند پیران سرها برهنه کردند و محاسن سپید بر دست نهادند همی بیک بار فغان برآوردند و بزاری و خواری زینهار خواستند گفتند اللهم ان ذنوبنا عظمت و جلت و انت اعظم منها و اجل خداوندا گناه ما بزرگست و عفو تو از آن بزرگتر خداوندا بسزای ما چه نگری بسزای خود نگر آن گه سه فرقت شدند به سه صف ایستاده صفی پیران و صفی جوانان و صفی کودکان عذاب فرو آمد بر سر پیران بایستاد پیران گفتند بار خدایا تو ما را فرموده ای که بندگان را آزاد کنید ما همه بندگانیم و بر درگاه تو زارندگانیم چه بود که ما را از عقوبت و عذاب خود آزاد کنی عذاب از سر ایشان بگشت بر سر جوانان بایستاد جوانان گفتند خداوندا تو ما را فرموده ای که ستمکاران را عفو کنید و گناه ایشان در گذارید ما همه ستمکارانیم بر خویشتن عفو کن و از ما درگذار عذاب از ایشان در گذشت بر سر کودکان بایستاد کودکان گفتند خداوندا تو ما را فرموده ای که سایلان را رد مکنید و باز مزنید ما همه سایلانیم ما را رد مکن و نومید بازمگردان ای فریادرس نومیدان و چاره بیچارگان و فراخ بخش مهربان

آن عذاب از ایشان بگشت و توبه ایشان قبول کرد اینست که رب العالمین گفت کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا و متعناهم إلی حین قوله و ما کان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله بی آیینه توفیق کس روی ایمان نبیند بی عنایت حق کس بشناخت حق نرسد بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند تا با دل بنده تعریف نکند و شواهد صفات و نعوت خود در دل وی مقرر نکند بنده هرگز بشناخت او راه نبرد و الله لولا الله ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا آب و خاک را نبود پس بود را چه رسد که بدرگاه قدم آشنایی جوید اگر نه عنایت قدیم بود دعوی شناخت ربوبیت چون کند اگر نه توفیقش رفیق بود ...

میبدی
 
۲۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و یسیلونک عن ذی القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکرا بیان قصه ذو القرنین دلیلی است واضح و برهانی صادق بر صحت نبوت و رسالت محمد عربی ص با آنک مردی بود امی نادبیر هرگز بهیچ کتاب نرفته و معلمی را نادیده و کتابی ناخوانده و از کس نشنیده خبر می داد از قصه پیشینیان و آیین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند بی هیچ زیادت و نقصان و بی تفاوت و اختلاف در آن پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وی بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وی را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوت مصطفی ص بینا نگشت و دل وی را قفل نومیدی بر زدند تا حق در نیافت آری کاریست رفته و بوده و قسمتی نه فزوده و نه کاسته مبادا که لباس عاریتی داری و نمی دانی مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نهانی آه از پای بندی نهانی فغان از حسرت جاودانی

إنا مکنا له فی الأرض ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانی در نوشت در بر و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشاییم و همه جهان ایشان را مسخر گردانیم تا بتیسیر الهی و تأیید ربانی اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز برند و از بعضی کارهای غیبی نشان باز دهند ...

میبدی
 
۲۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... یعذب من یشاء و یرحم من یشاء آن را که خواهد با وی عدل کند و از بر خویش براند و آن را که خواهد با وی فضل کند و بلطف خویش بخواند همه در مشیت ازلی بسته و بی علت آن حکم بر وی رانده نه آن کس که با وی فضل کرد بعلت طاعت کرد و نه او که با وی عدل کرد از بهر معصیت کرد کاری است در ازل ساخته و حکمی رفته چنان که الله خواسته

پیر طریقت گفت آه از قسمتی پیش از من رفته فغان از گفتاری که خود رایی گفته چه سود اگر شاد زیم یا آشفته ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته یعذب من یشاء بالخذلان و یرحم من یشاء بتوفیق الاحسان یعذب من یشاء بالکفران و یرحم من یشاء بالایمان یعذب من یشاء بتفرقة القلب و یرحم من یشاء بجمع الهمم یعذب من یشاء بالقایه فی ظلمة التدبیر و یرحم من یشاء باشهاد جریان التقدیر یعذب من یشاء بحب الدنیا و بمنعها عنه و یرحم من یشاء بزهده فیها و بسطها علیه یعذب من یشاء باعراضه عنه و یرحم من یشاء باقباله علیه

و ما أنتم بمعجزین فی الأرض و لا فی السماء بل تقلب الجملة فی القبضة و یجری علیهم احکام التقدیر جحدوا ام وحدوا اقبلوا ام اعرضوا ...

میبدی
 
۲۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... قال بعض اهل المعرفة فی قوله و ما یستوی البحران یعنی ما یستوی الوقتان هذا بسط و صاحبه فی روح و هذا قبض و صاحبه فی نوح هذا فرق و صاحبه بوصف العبودیة و هذا جمع و صاحبه فی شهود الربوبیة مر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان و قبض و بسط منتهیان را چنانست که خوف و رجا مبتدیان را مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالی نیست او که در خوف و رجاست نظر وی همه سوی ابد شود که آیا با من چه کنند فردا و او که در قبض و بسط است نظر وی همه سوی ازل شود که آیا با من چه کرده اند و چه حکم رانده اند در ازل

پیر طریقت ازینجا گفت آه از قسمتی پیش از من رفته فغان از گفتاری که خود رای گفته ندانم که شاد زیم یا آشفته بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان بسزای نیاز خویش می زید و بخواری و زاری راه می برد و بزبان تذلل میگوید

پر آب دو دیده و پر آتش جگرم ...

میبدی
 
۲۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۲ - النوبة الثالثة

 

... مسکین آدمی بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد نداند که طلیعه لشکر لطف او را دربرگیرد بناز یا مقدمه لشکر عدل او را بپای فرو گیرد زار و خوار

ای درویش مبادا که لباس عاریتی داری و نمیدانی مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نهانی آه از پای بندی نهانی فغان از حسرتی جاودانی

ای بسا پیر مناجاتی که بر ظاهر اسلام عمری بسر آورده شب را بالونه آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدی در سرانجام کار خویش بسته بعاقبت چون رشته عمرش باریک شود روز امیدش تاریک شود ...

میبدی
 
۲۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند همه آفاق عشاق او شدند اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند در هر گوشه ای او را طالبی و در هر افقی او را عاشقی در هر دلی شوری و در هر جایی سوزی زمینیان همه خسته دیدار او آسمانیان بسته شوق بجمال او آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید وقت وجود وی در رسید

آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد همه بفغان آمدند جبرییل گفت کهتری کنم میکاییل گفت چاکری کنم ماه گفت دارندگی کنم خورشید گفت دایگی کنم میغ گفت خادمی کنم چرخ گفت بندگی کنم اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همی آید که ای عالمیان که در آرزوی صحبت و پرورش محمد بیقرار شده اید آرام گیرید که ما قضا رانده ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنی مشرکه نهیم و وی را بشیر او پروریم ما آن کنیم که خود خواهیم سامری منافق را در بر جبرییل پروریم و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم کس را بدانش این راه نیست و از سر ما کس آگاه نیست آری عزیزا چون نوبت طفولیت وی بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وی درآمد شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند چون زمینیان این خلعت بیافتند آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد فرمان رسید که ای مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکی در کف او از نخودی در کف آدمیان کم نماید صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده ایم در رسد آتشی در جان وی زنیم و سوزی در دل وی افکنیم و ظاهر و باطن وی بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امت بر وی گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید پس چون آن میعاد مقدر درآمد ناگاه روزی سوزی در دل سید آمد

بیقرار و بی آرام گشت یکی در عشق حضرت یکی در غم امت از عشق حضرت بتعریض تقاضای رؤیت جبرییل میکرد که هل رأیت ربک و از غم امت همی گفت ما ادری ما یفعل بی و لا بکم چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که ای مقربان و روحانیان ای جبرییل پر طاوسی در پوش تحفه اقبال بر گیر نثار افضال بردار انبیا را خبر کن هوای بهشت را معنبر کن از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن از سدره منتهی بزمین سفر کن بحجره ام هانی گذر کن آن دوست ما را از خواب بیدار کن گوی ای محمد خیز و بیا تا مرا بینی من منتظرم بی من چه نشینی ...

میبدی
 
۲۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... تمام بودی اصحاب کهف را با جلال رتبت ایشان و کمال منزلت ایشان میگوید ثلاثة رابعهم کلبهم و یقولون خمسة سادسهم کلبهم سه بودند چهارم ایشان کلب ایشان یا پنج بودند ششم ایشان کلب ایشان و این امت را میگوید سه کس فراهم نیایند رازی را که گویند که نه چهارم ایشان الله بود ور پنج کس باشند ششم ایشان الله بود بعلم با ایشان بود بفضل و نصرت با ایشان بود مونس دل ایشان بود همراه و همراز ایشان بود

ذو النون مصری گفت بر اطراف نیل میگذشتم جوانی را دیدم شوری عظیم داشت گفتم از کجایی ای غریب جواب داد ببدیهت که غریب که باشد او که با وی انسی دارد تنها چون بود کسی که همراهش او بود ذو النون از دست خود رها شد ولهی در وی آمد ساعتی از خود غایب گشت بیخود نعره ای همی کشید جوان گفت ای پیر طریقت ترا چه روی نمود این ساعت گفت دارو با درد موافق افتاد آن گه روی سوی آسمان کرد در مناجات شد گفت ای خداوندی که درمان دلها تو داری کیمیای حاصلها تو سازی فغان جانها تو شنوی تاوش خاطرها تو بینی دریاب این بیچاره که در غرقابست و دلش از بیم درد نبایست کبابست دردی دارد که بهی مباد او را این درد صوابست با دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست

میبدی
 
۲۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة » النوبة الثالثة

 

... ز اول سخنی نام تو اندر دهن آید

هل أتاک حدیث الغاشیة یا محمد بیدار و هشیار باش و خلق را تنبیه کن و ایشان را خبر ده از کار رستاخیز و شداید و عظایم آن روزی و چه روزی روز هیبت و عظمت روز سیاست و صولت روز تغابن و حسرت مسمار سکوت بر زبانها زده مهر قهر بر لبها نهاده بند عدل بر پایها بسته خاک مذلت بر رخسارها نشانده منادی عدل برخاسته که ای زبانهای گویا خاموش گردید ای دستهای خاموش سخن گویید ای گواهان ناگویا امروز نوبت گفتار شماست ای جواسیس قدرت آنچه دیده اید بنمایید ای گماشتگان حکمت آنچه دانید بگویید ای بازرگانان راه آخرت بضاعتهای خود پیش آرید ای گماشتگان حضرت عزت نامه ها در دست این لشگر نهید ای عاصیان و مجرمان سجلات زلات خود برخوانید چون این خطاب سیاست و عزت بخلق رسد عاصیان و بدکاران همه از بیم و خجالت سر در پیش افکنند اینست که رب العزه گفت و لو تری إذ المجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربهم دوزخ را فرمایند تا بر خود بجنبد و بغرد غیظ و زفیر و خشم او بسمع اهل جمع رسد همه بزانو درآیند چنان که رب العزه گفت و تری کل أمة جاثیة فغان و خروش نفسی نفسی از عرصات برآید آواز گیراگیر در موقف افتد آن گه در میان همه خلق بیک طرفة العین حکم کنند گروهی را بنوازند بفضل گروهی را باز دارند بعدل گروهی را بسرای دولت فرو آرند با رویهای تازه و چون گل بر بار شکفته رب العزة چنین گفته که وجوه یومیذ ناعمة لسعیها راضیة گروهی را بزندان محنت برند با رویهای فرو شکسته و خوار شده اینست که میگوید جل جلاله وجوه یومیذ خاشعة عاملة ناصبة در دنیا رنجها برده و ریاضتها کشیده و همه هباء منثور گشته صفت اصحاب صوامع است راهبان ترسایان و رنجوران اهل کتاب که نه بر ملت اهل اسلام اند و نه بر دین حق و با کفر و ضلالت ریاضت و مجاهدت همی کنند و بی ایمان و اسلام عملهای فراوان همی آرند و رب العزة ایشان را میفرماید ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا معاشر المسلمین اسلام بناز دارید و عز ایمان بشناسید و شرع مصطفی ص بزرگ دارید و بحقیقت دانید که حرم امان و حصن حصین عالم اسلام است و شرع مصطفی ص در عالم اسلام کعبه است هر صاحب قدم که در عالم اسلام نرفت و روی به کعبه شرع مصطفی ص نداشت روش او برو غرامت است و روزگار او قیامت و حاصل کار او ضلالت

بهترین تخمی که در سینه بندگان ریختند تخم اسلام است عزیزترین مرغی که از آشیان ازل برخاست و در هوای اقبال بپرید مرغ اسلام است شریف ترین بارانی که از ابر حقیقت بر عالم دل بارید باران اسلام است گفته عزیزان است که اسلام جبار صفت است جبار صفتی باید عالی همتی بزرگ قدری که دستش بر قد او رسد مهره مار افعی در دماغ مور خرد مجوی که نیابی کبریت احمر در طبل پیر زنان چه جویی ...

میبدی
 
۲۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۱- سورة تبت- مکیة » النوبة الثالثة

 

... و اسلام در سعادت دان نه سعادت در اسلام این کاریست رفته و بوده و در ازل پرداخته

پیر طریقت گفت آه از حکمی پیش از من رفته فغان از گفتاری که خود رایی گفته ندانم که شاد زیم یا آشفته ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته سگ اصحاب الکهف رنگ کفر داشت و لباس بلعام باعور طراز دین داشت لیکن شقاوت و سعادت ازلی از هر دو جانب در کمین بود لا جرم چون دولت روی نمود پوست آن سگ از روی صورت در بلعام پوشانیدند گفتند فمثله کمثل الکلب و مرقع بلعام در آن سگ وشیدند گفتند ثلاثة رابعهم کلبهم

میبدی
 
۲۳۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

... بر باره گران چو رکابت گران شود

ماهی از او به ماه رساند فغان خویش

بار رعیت از تو سبک شد چراکنی ...

ادیب صابر
 
۲۳۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

... هرگز به مرتبت نبود چون تو خصم تو

هرگز چو بانگ کوس نباشد فغان دف

مقصور بر بزرگی توست اتفاق خلق ...

ادیب صابر
 
۲۴۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

... به جان بر وی نشاید بود واثق

فغان از وی فغان از وی که در عشق

مرا چون خویشتن کرده ست فاسق ...

ادیب صابر
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۸۰