در فغانم از دل دیر آشنای خویشتن
خو گرفتم همچو نی با نالههای خویشتن
جز غم و دردی که دارد دوستیها با دلم
یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
من کیم؟ دیوانهای کز جان خریدار غم است
راحتی را مرگ میداند برای خویشتن
شمع بزم دوستانم زندهام از سوختن
در ورای روشنی بینم فنای خویشتن
آن حبابم کز حیات خویش دل برکندهام
زان که خود بر آب میبینم بنای خویشتن
غنچه پژمردهای هستم که از کف دادهام
در بهار زندگی عطر و صفای خویشتن
آرزوهای جوانی همچو گل بر باد رفت
آرزوی مرگ دارم از خدای خویشتن
همدمی دلسوز نبود «مَهْسَتی» را همچو شمع
خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و غم عمیق خود سخن میگوید و احساس تنهایی و بیکسی را به تصویر میکشد. او مانند نی با نالههای خود خو گرفته و تنها پر از غم و درد است. در دلش دوستی دلسوز نمیبیند و مرگ را به عنوان تنها راه آزادی و آسایش میداند. شمع وجودش از سوختن در بزم دوستانش زنده است، اما در پس این روشنی، فنا و زوال خود را مشاهده میکند. او خود را به عنوان حبابی میبیند که از زندگیاش بریده و مانند غنچهای پژمرده که در بهار، عطر و صفای خود را از دست داده است. آرزوهای جوانیاش به باد رفته و او آرزوی مرگ را از خدای خود خواستار است. در نهایت، به این نکته میرسد که در جهانی که کسی به او دلسوزی نمیکند، خود باید به غم و اندوه خویش بپردازد.
هوش مصنوعی: من به شدت از دل آشنا و دیرینهام در فریاد هستم و به مانند نی، با نالهها و دردهای خود خو گرفتهام.
هوش مصنوعی: در زندگی، به جز غم و دردهایی که دوستیها با من به همراه دارند، هیچ یار و همراه دلسوزی را در دلم پیدا نکردهام.
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم؟ دیوانهای هستم که برای دلخوشیاش، سختی و غم را برمیگزیند و زندگی را برای خود، با مرگ برابر میداند.
هوش مصنوعی: در جمع دوستانم همیشه پر نور و زندگی هستم، اما از سوختن و فدای خود شدن، به روشنی میرسم و زوال وجود خود را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند حبابی هستم که از زندگیام جدا شدهام؛ چرا که میبینم سرنوشت و كمال خود را بر روی آب بنا کردهام.
هوش مصنوعی: من مانند غنچهای پژمرده هستم که در بهار زندگیام، عطری و زیبایی خود را از دست دادهام.
هوش مصنوعی: آرزوهای جوانی مانند گلی که در باد پراکنده میشود، از بین رفتهاند. اکنون در دل آرزوی مرگ را از خداوند برای خود میطلبم.
هوش مصنوعی: مهستی در این بیت به کمبود همدمی دلسوز اشاره دارد و میگوید که مانند شمع، باید در سوگ و اندوه خود اشک بریزد. در واقع، او احساس تنهایی و اندوه عمیق را تجربه میکند و به نوعی خود را محتاج محبت و همدلی میبیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که هستم زنده دور از دلربای خویشتن
گر برفتم میکشد بازم به جای خویشتن
نه مرا در خانه کس راه و نه در مسکنی
میتوانم بود یکدم در سرای خویشتن
ای که مینالی ز عشق یار و جور روزگار
[...]
من نه آن رندم که بنشینم به جای خویشتن
تا نبینم در کنار خود سزای خویشتن
عود را تسلیم باید بود، اگر سوز است و ساز
عاشقان را درد خود باشد دوای خویشتن
من نخواهم گشت روشن ز آتش عشقش چو شمع
[...]
هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن
مینهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
یا رضای دوست باید یا رضای خویشتن
آشنای او نباید آشنای خویشتن
آتشم بی سوختن چون زندگانی می کنم
تا نسوزم برنمی خیزم ز جای خویشتن
من سزای آتش و از دیده آبم برکنار
[...]
عرضه دادم در بر جانان وفای خویشتن
زیر تیغ امتحان رفتن به پای خویشتن
تا نگردد خون من در حشر دامن گیر او
اول از قاتل گرفتم خون بهای خویشتن
آخر از دست جفایش چاک کردم سینه را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.