گنجور

 
سنایی

مرکب جهد زیر ران آرد

رخ بدان فرخ آستان آرد

سفر او نه آب و گل باشد

رفتن او به پای دل باشد

در طلب چون رسد به مطلوبش

حاصل آید وصال محبوبش

چون سخن گویدازمحبت‌ دوست

از طرب بر تنش بدرد پوست

در میان زحمت بیان نبود

نکته را راه بر زبان نبود

سخنش کامل و شگرف بود

بی میانجی صوت و حرف بود

جملهٔ عضوهاش دیده شود

تا نشانی زدوست دیده شود

زآنکه این دیده دید نتواند

دیده از دیدنش فرو ماند

دیده را دیدهٔ دگر باید

تا بدان دیده دیدنش شاید

به چنین دیده‌ها که ما داریم

طاقت دیدنش کجا داریم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]