گنجور

 
سنایی

نیستم اندرین سرای مجاز

طاقت بار و قوّت پرواز

نه غم این طرف توانم خورد

نه بدان شهر ره توانم برد

پس همان به که گوشه‌ای گیرم

تن زنم گر زیم و گر میرم

به حوادث رضا دهم شاید

چه کنم آنچنانکه پیش آید

بروم باهنر همی سازم

وزهنر بر فلک سرافرازم

به خدایی‌که پاک و بی عیب است

واهب العقل و عالم الغیب است

که مرا اندرین سرای هوس

جز هنر نیست یار و مونس‌کس

هنرم هست لیک دولت نیست

در هنر هیچ بوی راحت نیست

باهنر کاش دولتم بودی

تا غم و غصه‌ام نفرسودی

هست معلوم عالم و جاهل

که در این روزگار بی حاصل،

منصب آل را بویه شورانگیخت

نان‌کسی خورد‌که آب رو‌ی بریخت

من نه آنم که شورانگیزم

آبرو را برای نان ریزم

همّتم هست گرچه نانم نیست

سخن فحش بر زبانم نیست

تا ابد بینوا بخواهم ماند

فحش و بد بر زبان نخواهم راند

بخت من زان چنین نژند افتاد

که مراهمّت بلند افتاد

نه خطا گفتم و غلط کردم

‌حشو بود این‌گهرکه من سفتم

من در این غصه جان همی‌کاهم

منصب این جهان نمی‌خواهم

عزت آن جهان همی باید

گر ذلیلم در این جهان شاید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]