گنجور

 
سنایی

چندگویی ز چرخ و مکر و فنش

به خدای از کری کند سخنش

چیست چرخ و زمین فراز و مغاک

جامهٔ سبز و دامنی پر خاک

شب صد چشم چیست محتالی

روز یک چشم چیست دجّالی

زشت باشد به خاصه از ابدال

جز به عبرت نظارهٔ دجّال

روز و شب را به سوی زیرک و غمر

تحفه از وی غمست و غارت عُمر

چیست چنبر سپهر دهر افروز

رسن پیسه چیست جز شب و روز

در فگندت به چنبر گردن

بهر کشتن زمانه پیسه رسن

زده مار فلک ترا به ستیز

هست پیسه رسن ازو بگریز

در غم زرّ سرخ و سیم سره

سبلتت سبز گشت همچو تره

تره سبز و پر آب و رنگینست

سر کینش ز پای سرگینست

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]