گنجور

 
سنایی

حرص بگذار و ز آز دست بدار

حرص و آزست مایهٔ تیمار

حرص را ز آنکه قهر خواند اله

عاقل از وی بدان نساخت پناه

هرکه او حرص را امام کند

خواب و خور جملگی حرام کند

نقش رنگین و هیچ جان نه درو

خوان زرین و هیچ نان نه برو

حرص نقشیست هیچش اندر زیر

نکند هیچ هیچ کس را سیر

هرکه را دیو حرص مهمان بُرد

تو حقیقت شنو که گرسنه مرد

آز پر باد چون درو پیچی

کدخداییست خانه پر هیچی

هرکه او آز را متابع گشت

بگذشت از ثلاث و رابع گشت

به غروری ببرده خواب همه

نان نداده ببرده آب همه

خلق ازین گردخوان دیرینه

دیده سیلی و هیچ سیری نه

تا قیامت نخورده مهمانش

یک شکم نان سیر بر خوانش

این دو در دوزخ از درون تو باز

صورتش سوی عقل شهوت و آز

زین دو گر در فنا نپرهیزی

در بقا از درونشان خیزی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]