گنجور

 
سنایی

ای محمد نام و احمد خلق و محمودی شیم

محمدت را همچنان چون ملک را تیغ و قلم

بذل بی‌دستت نباشد همچو دانش بی‌خرد

مال با جودت نماند همچو شادی با ستم

روح را از رنجهای دل تهی کردی کنار

آز را از گنجهای جود پر کردی شکم

گر همی یک چند بی‌کام تو گردد دور چرخ

تا نباشی همچو ابر ای نایب دریا دژم

در وجود غم چنین بد دل چه باشی بهر آنک

کار اقبال تو می‌سازند در پردهٔ عدم

می‌کند از خانهٔ فضل الاهی بهر تو

تختهٔ تقدیر ایزد را ز تاییدت رقم

منگر این حال غم و اندیشه کز روی خرد

شادی صد ساله زاید مادر یک روزه غم

باش تا سر برزند خورشید اقبالت ز چرخ

تا جهانی را ببینی پیش خود چون من خرم

تا ببینی دشمنانت را به طوع و اختیار

پیش روی چون مهت چون چرخ داده پشت خم

باش تا دریای جودت در فشاند تا شود

صدهزاران شاعر از جود تو چون من محتشم

ای دو گوشت بر صحیفهٔ فضل فهرست خرد

وی دو دستت در کتاب جود سرباب کرم

با چنین فضلی که کردم قصد در گاهت ز بیم

خشک شد خون در تن امید چون شاخ بقم

آمدم سوی تو از بهر وعدهٔ بخششت

از عرقهای خجالت عرقها را داده نم

چون علم کی بود می پیشت چنین لیک از سخا

هم تو کردی بنده را اندر چنان مجلس علم

حلقه شد بر من جهان چون عقد سیصد در امید

تا درین سی روز دارم طمع آن سیصد درم

ریش در وعده مجنبان از سر حری بگوی

از پی دوری ره من زود یا «لا» یا «نعم»

تا بود مر بد سگالان را به طاعتها خلل

تا بود مر نیکمردان را به زلتها ندم

تا در آب و خاک و باد و آتش از بهر صلاح

گرمی و خشکی و سردی و تری باشد به هم

در هنرمندی چو سرو اندر چمن گاه نشاط

گاه از نزهت به بال و گاه از شادی به چم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

هرکه دائم با نگار خویشتن باشد به هم

دلش ناویزد به درد و جانش ناویزد به غم

پشتش از هجران نباشد چون دو زلف او دو تا

دلش از انده نباشد چون دو چشم او دژم

من بدل کردم بشادی غم بوصل یار خویش

[...]

مسعود سعد سلمان

افتخار اهل تیغ ای صاحب اهل قلم

شمع سادات عرب خورشید احرار عجم

ای امین شاه غازی صاحب دیوان هند

روشن از رای تو بینم کار تاریک حشم

ای عمید ملک سلطان بوالفرج اهل فرج

[...]

امیر معزی

هفت چیز از خسرو عالم همی نازد به هم

دین و ملک و تاج و تخت و رایت و تیغ و قلم

آن خداوندی که مغرب دارد او زیر نگین

وان شهنشاهی که مشرق دارد او زیر علم

سایهٔ یزدان ملک شاه آن‌که اندر ملک خویش

[...]

سنایی

چون به صحرا شد جمال سید کون از عدم

جاه کسرا زد به عالم‌های عزل اندر قدم

چون نقاب از چهرهٔ ایمان براندازد زند

خیمهٔ ادبار خود کفر از خجالت در ظلم

کوس دعوت چون بزد در خاک بطحا در زمان

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

ای حریم صدر تو ترسندگان را چون حرم

از تو گشته بیضهٔ خوارزمشاهی محترم

طایر عدل ترا صحن زمین زیر جناح

ناظر قدر ترا سطح فلک زیر قدم

چرخ گردان بر ندارد جز بفرمان تو گام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه