ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی
برخاسته از راه تو چونی و چرایی
با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت
عیسی به تعلم شده موسی به گدایی
پیش تو همی گردم در خون دو دیده
میبینی و میپرسی ای خواجه کجایی
گفتی که چه میسازی بی صبر دل و جان
جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی
آنکس که به سودای تو از خود نشود دور
سستست به کار خود چون بت به خدایی
از جمع غلامان تو حقا که درین شهر
یک بنده ترا نیست به مانند سنایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از سنایی به بیان عشق و سجده در برابر محبوب میپردازد. شاعر از شوق و عشق به معشوق (که به نوعی او را خدایی میداند) صحبت میکند و نشان میدهد که چگونه محبت به محبوب همه چیز را تحت تاثیر قرار میدهد. او به عجز و ناتوانی خود در برابر زیبایی محبوب اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی او را از خود بیخود کرده است. در نهایت، شاعر اذعان میکند که هیچ بندهای در این شهر به عظمت و مقام محبوبش نیست.
هوش مصنوعی: ای لعل (دُر) تو، هر لحظه ادعای خدایی میکنی، در حالی که همه چیز از اینکه تو چگونهای و چه ویژگیهایی داری، ناشی میشود.
هوش مصنوعی: با ناراحتی تو و لعل زیبای تو، عیسی به خاطر یادگیری به درگاه زیباییات آمده و موسی به خاطر نیاز به درخواست در اینجا حاضر شده است.
هوش مصنوعی: من در پیش تو در حال خونریزی چشمهایم میگردم و تو از من میپرسی، ای آقا! کجایم؟
هوش مصنوعی: تو از من میپرسی که با این دل و جان بیتاب چه کاری میتوانم بکنم و با این وضع و زیبایی تو، چه چیزی ممکن است ساخت؟
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر عشق و آرزوی تو از خودش جدا نمیشود، در کارش ضعیف است، مثل بتهایی که به خداوندی خود را میپرستند.
هوش مصنوعی: در این شهر، واقعاً هیچ کسی نیست که به اندازه سنایی برای تو غلام و بنده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی
آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی
آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ
[...]
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
[...]
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
[...]
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.