از ماهرخی نوشلبی شوخبلایی
هر روز همی بینم رنجی و عنایی
شکرست مر آن را که نباشد سر و کارش
با پاکبری عشوهدهی شوخدغایی
گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر
جز آن که کند با من بیچاره جفایی
تا چند کند جور و جفا با من عاشق
ناکرده به جای من یک روز وفایی
تا چند کشم جورش من بنده به دعوا؟
یعنی که همی آیم من نیز ز جایی
دانم که خلل ناید در حشمت او را
گر عاشق او باشد بیچاره گدایی
گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل
گوید که مرا هست درین هر دو ریایی
خورشید رخست او و سنایی را زان چه
چون نیست نصیب او هر روز ضیایی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس ناکامی و درد عاشقانه شاعر اشاره دارد. او از زیبایی معشوقهاش که لبخند و عشوههایش باعث رنجش و نگرانیاش میشود، صحبت میکند. شاعر از جفا و بیوفایی معشوقه شکایت دارد و میگوید با اینکه در عشق به او زجر میکشد، او هیچ وفایی در حق و علاقهاش نمیکند. او همچنان از عشق خود به معشوقهاش دفاع میکند و حتی به تعبیر خود تحمل درد و کممهرایی را نشانهی صداقت و عشق میداند. شعر نشاندهندهی تضاد میان عشق و رنج است، و شاعر در نهایت به این نتیجه میرسد که جمال معشوقهاش بدون او بیمعناست.
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر زیبایی و دلرباییِ کسی با لبانی گوارا و چهرهای دلنشین، عذاب و نگرانی میکشم.
هوش مصنوعی: شکر گزار کسی است که با ناز و بازیهای شیرین و فریبنده سر و کار ندارد و به حالتی ساده و بیپیرایه زندگی میکند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که جز آزار دادن من، هیچ کار دیگری در این دنیا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تا چه زمانی تو با ظلم و ستم با من رفتار میکنی، در حالی که من هیچ خطایی نکردهام؟ فقط یک روز برای من وفا کن.
هوش مصنوعی: چقدر باید به خاطر او تلاش کنم و از خودم دفاع کنم؟ گویا من هم از جایی آمدهام و حقایق خودم را دارم.
هوش مصنوعی: میدانم که در شکوه و عظمت او خللی به وجود نمیآید، حتی اگر کسی عاشق او باشد و در عین حال بیچاره و گدا باشد.
هوش مصنوعی: اگر لباس خود را پاره کنم یا دل خود را فدای دیگری نمایم، او باز هم میگوید که در این دو کار هم نمایشی وجود دارد.
هوش مصنوعی: او مانند خورشید است و به سنایی اشاره میکند که چرا نمیتواند از نور او بهرهمند شود در حالی که هر روز نور خورشید برای همه وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی
آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی
آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ
[...]
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
[...]
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
[...]
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.