گنجور

 
سنایی

خنده گریند همی لاف‌زنان بر در تو

گریه خندند همی سوختگان در بر تو

دل آن روح گسسته که ندارد دل تو

سر آن حور بریده که ندارد سر تو

گاه دشنام زدن طاقچهٔ گوش مرا

حقه‌های شکرین گرد دو تا شکر تو

تا خط تو بدمیدست ز بهر خط تو

حرف بوس‌ست چو لب‌های قلم چاکر تو

شیر چرخت ز پی آب همی سجده برد

من چه سگ باشم تا خاک بوم بر در تو

نیست در چنبر نه چرخ یکی پروین بیش

هست پروین کده ره چنبری از عنبر تو

عنبر از چنبر زلفت چو خرد یافته‌ام

تا مگر راه دهد سوی خودم چنبر تو

سیم در سنگ بسی باشد لیک اندر کان

سنگ در سیم دل توست پس اندر بر تو

عارم این بس که بوم پیش‌رو دشمن تو

فخرم آن بس که بوم رخت کش لشگر تو

برده شد ز آتش تو پیش سراپردهٔ جان

آب حیوان روان ز آن دو رده گوهر تو

قطب گردم چو بگردم ز پی خدمت تو

پای بر جای چو پرگار به گرد سر تو

شمع نور فلکی خواهد هر لحظه همی

شعله از مشعلهٔ روی ضیاگستر تو

ز آرزوی رخ چون ماه تو هر روز چو صبح

دل همی چاک زند پیش درت کهتر تو

خور گردون چو مه از پیش رخت کاست کند

که ندارد خود گردون فری اندر خور تو

از سنایی به بها هر دم صد جان خواهد

بهر یک بوسه دو تا بسد جان‌پرور تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

همین شعر » بیت ۱

خنده گریند همی لاف زنان بر در تو

گریه خندند همی سوختگان در بر تو

صائب تبریزی

این غزل آن غزل خواجه سنایی است که گفت

خنده گریند همی سوختگان در بر تو

سیف فرغانی

عاشقم بر تو و بر صورت جان پرور تو

من ازین معنی کردم دل و جان در سر تو

همچو بازان نخورم گوشت ز دست شاهان

استخوان می طلبم همچو سگان از در تو

ای علم کرده ز خورشید سپاه حسنت

[...]

اهلی شیرازی

قدر ارباب وفا نیست بخاک در تو

بیوفایی و وفا قدر ندارد بر تو

گر ز ما جان طلبی از تو نداریم دریغ

جان و سر هر دو فشانیم بخاک در تو

درد می گرچه بزهر غم ما تریاک است

[...]

صائب تبریزی

نه خط است این که دمید از لب جان پرور تو

که به دل بردن ما بست کمر شکر تو

دل دو نیم است ز لعل لب جان پرور تو

بازمانده است دهان صدف از گوهر تو

می چکد بس که می از لعل می آلود ترا

[...]

ترکی شیرازی

تیغ بیداد که بشکافته از هم سر تو

سرخ از خون سرت کرده رخ انور تو

پاره پاره که نموده است ز کین، پیکر تو

داغ مرگت که نهاده به دل مادر تو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه