خنده گریند همی لافزنان بر در تو
گریه خندند همی سوختگان در بر تو
دل آن روح گسسته که ندارد دل تو
سر آن حور بریده که ندارد سر تو
گاه دشنام زدن طاقچهٔ گوش مرا
حقههای شکرین گرد دو تا شکر تو
تا خط تو بدمیدست ز بهر خط تو
حرف بوسست چو لبهای قلم چاکر تو
شیر چرخت ز پی آب همی سجده برد
من چه سگ باشم تا خاک بوم بر در تو
نیست در چنبر نه چرخ یکی پروین بیش
هست پروین کده ره چنبری از عنبر تو
عنبر از چنبر زلفت چو خرد یافتهام
تا مگر راه دهد سوی خودم چنبر تو
سیم در سنگ بسی باشد لیک اندر کان
سنگ در سیم دل توست پس اندر بر تو
عارم این بس که بوم پیشرو دشمن تو
فخرم آن بس که بوم رخت کش لشگر تو
برده شد ز آتش تو پیش سراپردهٔ جان
آب حیوان روان ز آن دو رده گوهر تو
قطب گردم چو بگردم ز پی خدمت تو
پای بر جای چو پرگار به گرد سر تو
شمع نور فلکی خواهد هر لحظه همی
شعله از مشعلهٔ روی ضیاگستر تو
ز آرزوی رخ چون ماه تو هر روز چو صبح
دل همی چاک زند پیش درت کهتر تو
خور گردون چو مه از پیش رخت کاست کند
که ندارد خود گردون فری اندر خور تو
از سنایی به بها هر دم صد جان خواهد
بهر یک بوسه دو تا بسد جانپرور تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیفی از عشق عمیق و فراق است. شاعر با لحن پر از احساس، تظاهر به خندیدن و گریستن را کنار هم میگذارد، نشاندهنده تضاد احساساتی که انسانها در عشق تجربه میکنند. او به زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر زندگیاش اشاره میکند و از مقام و مرتبهی او در کنار دیگر موجودات سخن میگوید. شاعر با تمثیلهایی از طبیعت و جهان، عشق و زیبایی معشوق را نشان میدهد و به وفاداری و پرستش او میپردازد. در نهایت، او به قدرت عشق و تاثیر آن بر روح و جان انسان اشاره میکند و ابراز میکند که تا چه اندازه این عشق برای او ارزشمند است.
هوش مصنوعی: مردم با ظاهر خندانی که دارند، در واقع در دل میگریند و کسانی که در سوگ و ناراحتی هستند، مقابل تو لبخند میزنند.
هوش مصنوعی: دل آن کسی در حال پریشانی است که بدون عشق تو رنج میکشد، و روح آن کسی مانند حوری است که به خاطر دوری تو سر و سامان ندارد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات فریاد زدن بر سویی از گوش من، به مانند حیلههایی شیرین است که در اطراف دو قطعه شکر تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی خط تو بر روی کاغذ نقش میبندد، هر کلمه مانند بوسهای از لبهای قلم به تو تقدیم میشود، چونکه قلم، خدمتگزار توست.
هوش مصنوعی: شیر در جستوجوی آب به سمت شما سجده میکند، من چه جایگاهی دارم که به عنوان یک سگ در برابر خاک درگاه شما قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: در این جهان، در دایرهی زندگی، یک ستارهی درخشان به نام پروین وجود دارد که فراتر از آن چه میبینیم، در برابر ما نمایان است. این ستاره، نماد زیبایی و شعف است که ما را به سمت خوشبوترین و زیباترین مسائل زندگی هدایت میکند.
هوش مصنوعی: من به اندازهای از عطرت مست شدهام که همچون عنبر، به دام زلفت گرفتار آمدهام و امید دارم که این دام، مرا به سوی خودت راه بدهد.
هوش مصنوعی: در دل تو سنگی وجود دارد که ارزش و زیبایی آن از بسیاری از فلزات گرانبها بیشتر است. اگرچه ممکن است ظاهری معمولی داشته باشد، اما در عمق وجودت، یک گنج پنهان نهفته است. بنابراین، به جستجوی آن در دل خود بپرداز و به ارزش واقعیات پی ببر.
هوش مصنوعی: آشکار است که من برای تو میجنگم و در این مسیر به خود می بالم، زیرا به خاطر تو و برای تو حاضرم در برابر دشمنان بایستم.
هوش مصنوعی: از شدت آتش عشق تو، وجودم به حالتی افتاده که گویا جانم در زیر یک پوشش پنهان شده است و زندگیام تحت تأثیر جواهرات وجود تو جاری و زنده است.
هوش مصنوعی: وقتی برای خدمت به تو حرکت میکنم، مانند پرگار به دور تو میچرخم و پایم در یک جا ثابت است.
هوش مصنوعی: شمع هر لحظه نور ستارهای را خواهد داشت، زیرا شعلهای از تابش زیبای تو میگیرد.
هوش مصنوعی: از آرزوی دیدن چهرهی ماهمانند تو، هر روز مانند صبح، دل من به شوق تو میسوزد و پیش روی تو مانند یک خدمتکار، در انتظار میماند.
هوش مصنوعی: خورشید همچون ماه از مقابل چهرهات میرود، زیرا آسمان نمیتواند نوری از خود به تو بتاباند.
هوش مصنوعی: سنایی میگوید: برای رسیدن به ارزش واقعی عشق و محبت، هر لحظه چندین بار جان میسوزانم؛ چرا که به خاطر یک بوسه از تو، باید دو جان پرورش یابد. این نشان میدهد که عشق و ارتباط عمیق به شدت ارزشمند و در عین حال دشوار است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
خنده گریند همی لاف زنان بر در تو
گریه خندند همی سوختگان در بر تو
این غزل آن غزل خواجه سنایی است که گفت
خنده گریند همی سوختگان در بر تو
عاشقم بر تو و بر صورت جان پرور تو
من ازین معنی کردم دل و جان در سر تو
همچو بازان نخورم گوشت ز دست شاهان
استخوان می طلبم همچو سگان از در تو
ای علم کرده ز خورشید سپاه حسنت
[...]
قدر ارباب وفا نیست بخاک در تو
بیوفایی و وفا قدر ندارد بر تو
گر ز ما جان طلبی از تو نداریم دریغ
جان و سر هر دو فشانیم بخاک در تو
درد می گرچه بزهر غم ما تریاک است
[...]
نه خط است این که دمید از لب جان پرور تو
که به دل بردن ما بست کمر شکر تو
دل دو نیم است ز لعل لب جان پرور تو
بازمانده است دهان صدف از گوهر تو
می چکد بس که می از لعل می آلود ترا
[...]
تیغ بیداد که بشکافته از هم سر تو
سرخ از خون سرت کرده رخ انور تو
پاره پاره که نموده است ز کین، پیکر تو
داغ مرگت که نهاده به دل مادر تو
شمیر نیلی کند که از ظلم رخ دختر تو
کودک مضطر تو
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.