گنجور

 
سنایی

ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش

دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش

دو جادوی کمین ساز کمان کش

دو نقاش شکر پاش گهر نوش

که پیش این و آن جان را و دل را

هزاران غاشیه ست امروز بر دوش

چو بینمت آن دو تا لعل پر از کبر

چو بینمت آن دو تا جزع پر از جوش

بدین گویم زهی خاموش گویا

بدان گویم زهی گویای خاموش

بسا زهاد گیتی را که بردی

بدان لبهای چون می مایهٔ هوش

بسا شیران عالم را که دادی

ز چشم آهوانه خواب خرگوش

زنی گل را و مل را خاک در چشم

چو اندر مجلس آیی زلف بر دوش

ز مستی باز کرده بند کرته

ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش

ز جزعت خانه خانه دل شود خون

ز لعلت چشمه چشمه خون شود نوش

گریزد در عدم هر روز و هم شب

ز شرم روی و مویت چون دی و دوش

تو جانی گر نه‌ای د ربر عجب نیست

که جان در جان در آید نه در آغوش

نگارا از سر آزاد مردی

حدیث دردناک بنده بنیوش

مرا چون از ولی بخریده‌ای دی

کنونم بر عدو امروز مفروش

مرا گفتی فراموشم مکن نیز

تو روی از بهر این مخراش و مخروش

که گشت از بهر یاد جزع و لعلت

سنایی را فراموشی فراموش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۲۰۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه