فلک همان نه تو را مهربان به ما نگذاشت
به هیچ دور دو دل با هم آشنا نگذاشت
به وادی طلبت عاقبت به خیر نشد
کسی که عاقبت کار با خدا نگذاشت
کسی که آب و گلت را سرشت سنگدلیست
که در دلت اثر از مایه وفا نگذاشت
کسی به مملکت عشق گشت خانه به دوش
که قیمت کفنی بعد خود به جا نگذاشت
دو چشم به هر نگاهت به خصمی اند عجب
که خاک پای تو اندر میانه پا نگذاشت
صفای عشق طلب کن که نقشبند وجود
برای خوردن و خوابیدن این بنا نگذاشت
نخواست دولت وصلت به (صامت) ارزانی
زمانه بیسبب از من تو را جدا نگذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ناامیدی و بیوفایی در عشق اشاره میکند. او میگوید که فلک (سرنوشت) هیچ چیز خوبی برای عاشق باقی نگذاشت و دو دل را به هم نزدیک نکرد. همچنین، او از کسی سخن میگوید که در پی عشقش به سرانجام خوبی نرسید و هیچ نشانهای از وفا در دلش نیست. شاعر همچنین به درد و غم جدایی از معشوق اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی نیازمند صفایی است که در این دنیا وجود ندارد. در نهایت، او به مستی و بیثباتی زمانه اشاره میکند که نتوانسته است عشق را به او هدیه دهد.
هوش مصنوعی: آسمان بر ما ظلم کرده و هیچ راهی برای ارتباط محبتآمیز بین ما نمیگذارد، حتی در دورترین فاصلهها.
هوش مصنوعی: در جستجوی عشق و خواستههای تو، هیچکس به سرانجام خوبی نرسید، مگر اینکه او در نهایت ارتباط خود را با خدا فراموش نکرد.
هوش مصنوعی: آن کسی که روح و احساس تو را با بیعاطفگی شکل داد، به قلبت یادگار وفا را نگذاشت.
هوش مصنوعی: کسی که به جستجوی عشق رفته و در این مسیر دچار مشکلات و سختیها شده، حتی نتوانسته برای خود مایملکی باقی بگذارد و بعد از مرگش، هیچ چیزی ارزشمند برای یادگاری باقی گذاشته است.
هوش مصنوعی: دو چشم تو هر بار که به کسی نگاه میکنند، چنان مینماید که میتوانند او را به چالش بکشند. جالب اینجاست که هیچگاه پای کسی به خاک پای تو نمیرسد.
هوش مصنوعی: عشق خالص را جستجو کن، زیرا اینکه ما فقط برای خوردن و خوابیدن به این دنیا آمدهایم چیزی از حقیقت وجود را نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: دولت و خوشبختی در پیوستن به صامت نصیبم نشد و زمانه بدون دلیل تو را از من جدا نکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غمت به سینه مرا جای مدّعا نگذاشت
به حسرت دگرم حسرت تو وانگذاشت
نداشتم سر و برگ کرشمههای طبیب
خوشم که عشق تو درد مرا دوا نگذاشت
گلی به سر نزدم هرگز از وصال تو لیک
[...]
تو را که چرخ به کام من از جفا نگذاشت
به کام غیر ندانم گذاشت یا نگذاشت
فغان که بلبل آن گلشنم که هرگز گوش
گلشن بناله مرغان بینوا نگذاشت
ز دیر و کعبه بکوی تو ره برد هیهات
[...]
غبار کلفت ایام، آشنا نگذاشت
میان آینه و عکس من صفا نگذاشت
خیال جلوه نازش، بهانه می طلبید
به سینه شیشهٔ دل را شکست و پا نگذاشت
تو آمدی و من از خویش منفعل ماندم
[...]
خوشم که در دل من عشق مدعا نگذاشت
مرا به بوالهوسیهای خویش وانگذاشت
چه آفتی تو ندانم که در جهان امروز
محبت تو دو کس با هم آشنا نگذاشت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.