گنجور

 
سلمان ساوجی

خدایگانا چو شد اشارتت که رهی

به ملک فارس به تحصیل وجه زر برود

گمان بنده نبود آنکه بعد چندین سال

ز درگهت به چنین کار مختصر برود

ولی به حکم قضا بر رضا چه چاره بود

چو هست حکم قضا گو بدین قدر برود

به خاک پای عزیزت که گر به آب سیاه

اشارت تو بود چون قلم به سر برود

اگرچه رفتن او هر چه دیرتر بکشید

کنون چو می‌رود آن به که زودتر برود

بساز کار من امروز زانکه می‌ترسم

که گر دو روز بمانم یکی دگر برود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

خوش آن که ز آتش تب شعله اثر برود

رخ تو در عرق سرد و گرم وتر برود

رگ تو جاده خون معتدل گردد

زبان گزیده به یک گوشه نیشتر برود

تبی که برسمنت رنگ ارغوانی بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه