گنجور

 
سلمان ساوجی

شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است

امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است

به خفتگان، خبری می‌دهد، خروش خروس

ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است

صبا، سلاسل دیوانگان عشق تو را

به بوی زلف تو هر صبح، داده تحریک است

بپرس حال من از چشم خود، که این معنی

حکایتی است که معلوم ترک و تاجیک، است

ز کفر زلف تو، دل ره نمی‌برد بیرون

که راه پر خم و پیچ و محله تاریک است

نمی‌رسد به خیال تو، آب دیده من

که دیده، سخت ضعیف است و راه، باریک است

تو مالکی به همه روی، در ممالک حسن

مرا بپرس، که سلمانت از ممالیک است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

اگر چه زلف ترا دل ز کفر تاریک است

ز خط، لب تو گناهی به توبه نزدیک است

ز قرب سیمبران با نگاه دور بساز

که رشته را ز گهر بهره رنج باریک است

ز خود برآمدگان زود می رسند به کام

[...]

ابوالحسن فراهانی

ز یار شکوه عاشق به کفر نزدیک است

بدی که صاحب روی نکو کند نیک است

دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم

چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است

همای روح سعادت به دام ما افتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه