گنجور

 
سلمان ساوجی

تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم

ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم

هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم

هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم

پس ازین دست من و دامن سودای شما

چند گردم پی سودای پراکنده بسم

تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من

با گل و آب برآمیخته چون خار و خسم

کی بود کی که به وصلت رسم ای عمر عزیز؟

ترسم این عمر به پایان رسد و من نرسم

سخت بیمارم و غیر از تو هوس نیست مرا

به عیادت به سرآ تا به سر آید هوسم

نیست در کوی توام راه خلاص از پس و پیش

چه کنم چاره ز پیش آمد و دشمن ز پسم

ای صبا بلبل مستم ز گلستان وصال

بویی آخر به من آور که اسیر قفسم

کار سلمان چونی افتاد کنون با نفسی

بر لبم نه لب و بنواز چونی یک نفسم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
همام تبریزی

تا نفس هست به روی تو برآید نفسم

ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم

در تمنای تو شد عمر و نمی‌دانم من

کاخرالامر به مقصود رسم یا نرسم

مشکن بال نشاطم تو به پیمان‌شکنی

[...]

جهان ملک خاتون

نیست بر دولت وصل تو شبی دست رسم

از سر لطف خود ای دوست به فریاد رسم

نیست ما را بجز از لطف تو فریادرسی

نبود جز غم و اندوه جهان هیچ کسم

مه و خورشید جهانتاب چو بر ما گذرند

[...]

جامی

نیست جز رخ به کف پای تو سودن هوسم

دارم امید که مبذول بود ملتمسم

من که باشم که کنم هم‌نفسی با چو تویی

اینقدر بس که به یاد تو برآید نفسم

می‌روم گاه به پا گاه به سر در ره عشق

[...]

اهلی شیرازی

هست کحل بصر از خاک ره او هوسم

لیک ترسم که شوم خاک و بگردش نرسم

با تو چون در سخن آیم؟ که ترا چون بینم

آتش شوق تو در سینه بسوزد نفسم

شمع من چون تو بخلوتگه عشرت باشی

[...]

یغمای جندقی

گر به می خوردن پیدا نبود دست رسم

می کشم جام نهان تا که برآید نفسم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه