تن سرگشته ز هجر تو به جان میآید
همچو شمع آتشم از دل به زبان میآید
گر بگویم سخنی همچو میانت باریک
عقدهای چون کمر تو به میان میآید
میکَشد بار فراق تو دلم بار دگر
گر چه بر جان من این بار گران میآید
راز من با دهنت صحبت تنگی دارد
به زبان میبرم آن را به زبان میآید
دیدهٔ پردهنشین در نتوان بستن
بر خیال تو که در دیده نهان میآید
هر توقع نتوان داشتن از سرو قدش
زانکه نوخاستهای نو به جهان میآید
تا سخن میرود از قامت تو ناصر را
چون همیخواندش از لطف روان میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و اندوه جدایی و فراق سخن میگوید. او مانند شمعی که از دلش آتش میسوزد، به شدت به یاد معشوقش احساس میکند. هر چقدر هم که سعی کند احساساتش را با کلمات بیان کند، نمیتواند به خوبی، مکنونات قلبیاش را بیان کند. او از بار سنگین فراق رنج میبرد و میگوید که رازهای دلش تنها با زبان او قابل بیان هستند. همچنین، شاعر به زیباییهای محبوبش اشاره میکند و میافزاید که نمیتواند از خیال او رهایی یابد، چون او همیشه در نظرش حاضر است. شعر در نهایت به زیبایی محبوب و تاثیرش روی روح و جان ناصر اشاره دارد.
هوش مصنوعی: تن دردمند من از دوری تو به شدت رنج میکشد، همانطور که شمع در آتش میسوزد و شعلهاش از دلش بهسوی زبان میآید.
هوش مصنوعی: اگر چیزی را به زبانی شفاف بگویم، مانند کمر تو دچار هراس یا مشکل خاصی میشوم که مانع از بیان صریح من میشود.
هوش مصنوعی: دلم به خاطر جدایی تو بسیار رنج میکشد و با وجود اینکه این بار سنگین بر جانم سخت است، هنوز تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: رازی که در دل دارم، نمیتوانم به راحتی با تو در میان بگذارم؛ با زبانم بیان میشود، اما به سختی بر زبان میآید.
هوش مصنوعی: چشم کسی که در پشت پرده نشسته، نمیتواند خیال تو را از خود دور کند، چون تو در دل او پنهان هستی و همیشه در نگاهش حاضر میآیی.
هوش مصنوعی: هیچ انتظاری از قامت زیبا و شگفتانگیز او نمیتوان داشت، زیرا او در آغاز جوانی و به تازگی وارد این دنیا شده است.
هوش مصنوعی: هنگامی که تو سخن میگویی، ناصر را به یاد میآوری و این صحبتها به لطف و محبت از وجودت بیرون میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
عجب این غلغله از جوق ملک میخیزد
[...]
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان میآید
کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد
[...]
سبزهها میدمد و آب روان میآید
ابر چون دیده من گریهکنان میآید
از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان میآید
سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
[...]
یار میآید و در دیده چنان میآید
که پری پیکری از عالم جان میآید
سر سودای تو گنجی است نهان در دل من
به زیان میرود آن چون به زبان میآید
من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم
[...]
از لب او سختی چون به زبان میآید
گوییا آب حیاتی به دهان میآید
خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت
در دل خسته مراه نیز چنان میآید
بر در او نه منم آمده جان بر کف دست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.