گنجور

 
سلمان ساوجی

نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، می‌افتد

که هر روی در آن منزل، ازین، صد بار می‌افتد

به بویت باد شبگیری، چنان مست است، در بستان

که چون زلفت ز مستی، بر گل و گلزار، می‌افتد

به خون مردم چشمم، شماتت کم کن، ای دشمن

چه شاید کرد، مردم را ازین، بسیار می‌افتد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

ز جوش مغز هردم از سرم دستار می‌افتد

کف اندازد به ساحل بحر چون سرشار می‌افتد

به بیکاری برآوردم ز کار خود جهانی را

عجب سیری است چون دیوانه در بازار می‌افتد

جنون تا هست ناقص کوه و صحرا وسعتی دارد

[...]

بیدل دهلوی

ز ننگ منت راحت به مرگم‌ کار می‌افتد

همه‌گر سایه افتد بر سرم دیوار می‌افتد

دماغ نازکی دارم حراجت پرور عشقم

اگر بر بوی‌گل پا می‌نهم بر خار می‌افتد

جنون خودفروشی بسکه دارد گرمی دکان

[...]

حزین لاهیجی

شود چون جوهر آیینه پیدا، تار می‌افتد

نگردد روشناس آن کس که جوهردار می‌افتد

کند یغما نگاه ناتوان او توانایی

به بستر بوی گل، زان نرگس بیمار می‌افتد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه