گنجور

 
سلیم تهرانی

یکی پیالهٔ چینی برای خوردن آب

بداد خواجه مرا از صفات نیکویش

که گر چو کاسهٔ فقرش نهند بر سر راه

ز کهنه کعبی او ننگرد کسی سویش

شکسته ای که صدا برنیاید از لب او

هزار سنگ زند گر کسی به پهلویش

چو چاه زمزمش افتاده رخنه ها بر لب

چو حوض کوثر، خورده شکنج ها رویش

ز ساغر دل خاقان زیاده تر گرهش

ز کاسهٔ سر فغفور بیشتر مویش

حباب خنده بر اندام او زند چون موج

برند چون ز پی آب بر لب جویش

خیاره دار نماید، ز بس که موج شکست

فشرده همچو حباب دلم ز هر سویش

به خواجه بخشش این کاسه شد چو حوض یزید

که هرکه آب ازو خورد، شد دعاگویش

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

نظر ز دیده بدزدم چو بنگرم رویش

که دیده نیز نخواهم که بنگرد سویش

مرا به دیده درون خواب از کجا آید؟

که شب نماند به عالم ز پرتو رویش

ولی ز رویش اگر در جهان نماند شبی

[...]

صوفی محمد هروی

بدان امید که ناگه ببینم آن رویش

به هر بهانه برم روزگار در کویش

ز شوق دیدن خالش کشیم ناله و آه

من شکسته چها می کشم ز هندویش

کشیده نیل بر ابرو ز بهر چشم بد او

[...]

محتشم کاشانی

مهی که زینت حسنست گرمی خویش

طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش

چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت

نگاه دلکش ناوک گشای آهویش

هزار خنجر زهر آب داده نرگس او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
صائب تبریزی

به احتیاط نظر کن به چشم جادویش

که در کمین رمیدن نشسته آهویش

گلی که از عرق شرم نیست شبنم ریز

پلی است آن طرف آب، طاق ابرویش

هزار صید به یک تیر می تواند کشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

مباش در پی مردم چو چشم عیب‌اندیش

چو کرم پیله فرو بر سری به خانه خویش

ز ننگ دیدن تو دست می‌زند بر سر

ترا خیال، که تسلیم می‌کند درویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه