من کیستم درین دشت، آوارهٔ حزینی
صدخار رفته در پا، از هر گل زمینی
از شوق سجده کردن بر آستانهٔ دوست
هر عضو از تن من، چون گل شود جبینی
غافل نیم ز یادت، خاموش اگر نشینم
حرف تو بر زبانم، نامی ست بر نگینی
تحسین کارفرما، بهتر ز مزدکار است
صد معنی آفرینم، از ذوق آفرینی
از دیگری ست خرمن، ما را به هم چه جنگ است؟
این نکته را چه خوش گفت موری به خوشه چینی
جز من ز تیره بختی، در هند یافت، افسوس
هر پای آستانی، هر دست آستینی
اینها سلیم کاکنون، من می کشم ازان زلف
عمری به پیش ازینم، می گفت شانه بینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر درباره وضعیت آواره و حزین خود صحبت میکند و احساسات عمیقش را نسبت به دوست و عشقش بیان میکند. او به شوق سجده بر آستان دوست اشاره میکند و از غفلت خود هنگام نشستن در سکوت یاد میکند. همچنین به تحسین خالق و ارزش آفرینی آن اشاره دارد و از جنگ بر سر خرمن زندگی دیگران انتقاد میکند. در نهایت، شاعر به ناامیدی خویش از سرنوشت و تقدیرش میپردازد و به زیباییهای عشق و جدایی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: من در این دشت کیستم؟ تنها و غمگین هستم، مانند صد خار که در پاهایم رفته، از هر گلی که بر روی زمین وجود دارد.
هوش مصنوعی: از شادی و عشق برای سجده کردن به پای محبوب، هر بخشی از بدن من مانند گلی زیبا خواهد شد و سجدهام را نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: هرگز از یاد تو غافل نیستم، حتی اگر سکوت کنم. حرف تو همیشه بر زبانم جاری است، مانند نامی که بر روی جواهری نقش بسته است.
هوش مصنوعی: تحسین و قدردانی کارفرما از کار، ارزشمندتر از حقوق و دستمزد است. من از روی شوق و لذت، معانی زیادی را خلق میکنم.
هوش مصنوعی: ما چرا باید با هم درگیر باشیم وقتی که مزرعه دیگران است؟ موری که در حال برداشت خوشهها بود، به خوبی این نکته را بیان کرد.
هوش مصنوعی: جز من، هیچکس در هند به خاطر بخت بدش، حسرت نمیخورد؛ هر کس پای آستانی دارد و هر دستی آستینی برای حمایت و کمک، اما من تنها هستم.
هوش مصنوعی: اینها افرادی هستند که عاقل و منطقی به نظر میرسند، اما من به خاطر زلفی که سالها به من آسیب رسانده، دیگر نمیتوانم تحمل کنم. پیش از این، میگفتند که تو به زیبایی و آرایش توجه میکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفتاب شاهان شاهی و بی قرینی
پاک از همه بلائی چون گیتی آفرینی
با راستی رفیقی با مردمی قرینی
رایند جمله شاهان تو رای آفرینی
گر چه مه زمانی ورچه شه زمینی
[...]
با تو عتاب دارم جانا چرا چنینی
رنجور و ناتوانم نایی مرا ببینی
دیدی که سخت زردم پنداشتی که مردم
آخر چگونه میرد آنک تواش قرینی
یا سیدی و روحی حمت فلم تعدنی
[...]
آن روی چون بهارت رشک نگار چینی
جانم ز مهر رویت شد لحظه درد چینی
رضوان گرت ببیند آراسته بدینسان
در تو به تهمت افتد گوید که حور عینی
در باغ دلنوازی شمشاد تازه روئی
[...]
در غیرتم که با خود همراز و همنشینی
در آب عکس خود را زنهار تا نبینی
آیینه را نخواهم در صحبتت که زانجا
دانی که تا چه غایت زیبا و نازنینی
آنگه که دیده باشی رویی بدین ملاحت
[...]
بسیار باشد، ای جان، از همچو من غمینی
نازی که می کشم من از چون تو نازنینی
تا دست و پا نهادی در حسن کس ندیدم
پایی به دامن اندر، دستی در آستینی
گر در جهان بگردی از جور خود نیابی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.