دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل
از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل
کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او
چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل
صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم
زان همچو غنچه از صبا دزدم گریبان در بغل
جز زلف و روی او کسی هرگز ندیده در جهان
شامی که چون صبحش بود خورشید تابان در بغل
دایم دل سوزنده را در سینه چون داری سلیم؟
آتش نکرده هیچ کس غیر از تو پنهان در بغل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و غم درونی خود سخن میگوید و عشقش را به معشوق توصیف میکند. او دلش را مانند زنگی نالان میبیند و از داغ جدایی رنج میبرد. شاعر احساس میکند که زیبایی معشوقش او را به شدت تحت تأثیر قرار داده و هیچکس نمیتواند زیبایی او را با هیچچیز دیگری مقایسه کند. او همچنین از اشتیاقش به دیدار معشوق و آثار محبت او بر دلش سخن میگوید. در نهایت، این شعر یک ابراز عشق عمیق و بیپایان به معشوق است که دل شاعر را تا حدی سوزانده است.
هوش مصنوعی: دلم مانند زنگی است که همیشه در حال ناله است، و از درد و رنجی که به حال خود دارم، صد چشم گریان را در دل خود جای دادهام.
هوش مصنوعی: من هرگز از چمن یاد نمیکنم؛ چرا که در ذهنم تصویر روی او مانند حلقهٔ زلف معشوقان است و من در آغوشم گلستان دارم.
هوش مصنوعی: هر نسیمِ ملایم و لطیف، مانند بوی گلها، بر جیبم چاکها و نشانهایی به یادگار میگذارد. از این رو، من به مانند غنچهای در آغوشِ نسیم، دلم میخواهد که زیبایی و لطافت را از این نسیم بربایم.
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان جز زلف و چهره او را ندیده است، گویی که صبح را در آغوش خورشید تابان بگنجاند.
هوش مصنوعی: اگر همیشه دلی آتشین و پر از عشق را در سینهات داری، چگونه میتوانی آرام باشی؟ هیچکس جز تو، این آتش در درونش را پنهان نکرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میآید از سیر جگر آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل
ز آنسان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
زین پیشتر گل میفشاند از خنده چاک سینهام
[...]
ای از رخت هر خار را سامان بستان در بغل
هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل
هر حلقه زلف ترا صد ملک چین درآستین
هر پرده چشم ترا صد کافرستان در بغل
کی چشم گستاخ مرا راه تماشا می دهد
[...]
دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل
چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل
باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد، تا کند بوی تو پنهان در بغل
نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او
[...]
هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل
هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل
خوش مضطرب میآید از کوی تو باد صبحدم
دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل
هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس
[...]
دارم ز دست داغ دل سامانیان در بغل
دریای خون در آستین گرداب عمان در بغل
عمریست تیرش را به دل از غیر پنهان کرده ام
ترسم که آخر گل کند چون غنچه پیکان در بغل
از فکر روی و زلف او دارد دل من روز و شب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.