گنجور

 
سلیم تهرانی

منم آن مرغ که دل نوحه طراز است مرا

قفسی تنگ تر از چنگل باز است مرا

نوبهار است و چو گلبن ز جنون در جوشم

که دگر موسم گل کردن راز است مرا

نیست چون شاخ گلم مانع طاعت مستی

ناله ی مرغ سحر، بانگ نماز است مرا

منت یک گلم از باغ جهان بر سر نیست

دست کوتاه به از عمر دراز است مرا

گل گل از داغ می ناب همین نیست سلیم

بخیه ی خرقه ز ابریشم ساز است مرا

 
 
 
جویای تبریزی

صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا

شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا

خوش نماتر شده از جوش غرورش عجزم

نار او رونق بازار نیاز است مرا

رخنهٔ سینه که چون چشم عزیزش دارم

[...]

صامت بروجردی

تا به خاک قدمت روی نیاز است مرا

کعبه کوی تو خلوتگه راز است مرا

حاجیان را حرم کعبه خوش آید لیکن

قبله روی تو خوش‌تر ز حجاز است مرا

با وجود تو نظر باری بی‌جا عیب است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه