گنجور

 
سلیم تهرانی

از عیش دل مرا چه رنگ است

این آینه در طلسم زنگ است

کارم چو صبا همه شتاب است

کاری که نمی کنم درنگ است

گشتم پی کام دل جهان را

جایی که نرفته ام فرنگ است

عیش دنیا و قسمت من

صحرای فراخ و کفش تنگ است

از وجد نرفت کس به معراج

صوفی! اینها خیال بنگ است

شوق تو گداخت پیکرش را

هرچند سرشت بت ز سنگ است

از عشق مشو سلیم ایمن

هر موج محیط او نهنگ است

 
 
 
رودکی

آن صحن چمن، که از دم دی

گفتی: دم گرگ یا پلنگ است

اکنون ز بهار مانوی طبع

پرنقش و نگار همچو ژنگ است

بر کشتی عمر تکیه کم کن

[...]

نظامی

لیکن چه کنم هوا دو رنگ است

اندیشه فراخ و سینه تنگ است

اسیر شهرستانی

دل بی غم گل بی آب و رنگ است

بهار گلشن آیینه زنگ است

سر بد مستیی دارم به گردون

میم در ساغر داغ پلنگ است؟

هلاک شوخ پرکاری که صلحش

[...]

حزین لاهیجی

آسایش عمر، بی درنگ است

بشتاب که وقت کار تنگ است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه