گنجور

 
سحاب اصفهانی

ز سائلان درت هیچکس نشد واقف

به اینکه هست تقدم سوال را به جواب

به روز کین که نشینی به باره‌ای که برش

ز تک بماند خنگ فلک چو خر به خلاب

اگر ز شرق به غرب آید ورود گوئی

که بیشتر ز زمان ایاب اوست ذهاب

در آن زمان گره آسمان زنوک رماح

شود مشبک چون عنکبوت اسطرلاب

زمین معرکه را زابر تیغ خود سازی

چو بحر خون و سرکشتگان چو حباب

قراب تیغ تو دایم بود چو سینه ی خصم

چه حاجت است که تیغ آوری برون زقراب؟

بود حسام تو چون عابدی که سجده گهش

تن عدو بود و طاق ابرویش محراب

کسی نخواهد تا تلخی شرنگ از شهد

کسی نیابد تا مستی شراب از آب

به جای شهد به کام مخالف تو شرنگ

به جای آب به جام موافق تو شراب

زبیم قهر تو پیوست تلخکام اعدا

ز فیض لطف تو همواره کامیاب احباب

 
sunny dark_mode