چسان سراغ تو گیرم ز خلق من که برایت
شدم هلاک وز غیرت نخواستم ز خدایت
به من ز ترک جفایت کنون که بر سر رحمی
همان رسد که در آغاز عاشقی ز جفایت
مرا چه سود که کاهد جدا ز لعل توام جان
که جان به جسم فزاید زلعل روح فزایت
زوال حسن تو خواهیم یا وفای تو اما
تو آن کسی که نه نفرین اثر کند نه دعایت
خوش آنکه همچو لب سرخ و گیسوان سیاهت
میی کشیده ز دستت سری نهاده به پایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس عمیق و درد عاشقانهاش صحبت میکند. او از چالشی که برای رسیدن به معشوقش دارد، میگوید و بیان میکند که چگونه عشق او را دچار هلاکت کرده است. شاعر به وفای معشوق نیز اشاره میکند و میگوید که هیچ کدام از نفرینها یا دعاهای او تاثیری ندارد. در انتها، زیبایی معشوق با لبان سرخ و موهای سیاهش را توصیف میکند و از خوشحالیاش به خاطر نزدیک شدن به او میگوید.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از مردم درباره تو بپرسم در حالی که به خاطر تو در حال نابودیام و از غیرتم خواستهای را از خدا نمیخواهم؟
هوش مصنوعی: از تو به خاطر بیرحمیات اکنون که عشق در اوجش است، همچنان همان عذابهای زمان آغاز عشق را میکشم.
هوش مصنوعی: چه سودی دارد که دل من از زیبایی تو کم شده باشد، در حالی که جان من با وجود تو به زندگی خود ادامه میدهد و روح من از زیبایی تو تغذیه میشود؟
هوش مصنوعی: ما خواستار زوال زیبایی تو هستیم یا وفاداری تو، اما تو کسی هستی که نه نفرین بر تو تأثیری دارد و نه دعای تو.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که مانند لبهای سرخ و مویهای سیاه تو، اینگونه مینوشد که سرش را به پای تو گذاشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
ملامت من مسکین کسی کند که نداند
[...]
هر آن حدیث که از عشق میکند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت
جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت
بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
[...]
گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت
نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت
ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق
نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت
نهایت همه انبیا و رسل گذشته
[...]
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت
به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت
پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم
مگر که همت پیر مغان نمود هدایت
ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی
[...]
کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت
که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت
غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل
ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت
سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.