گنجور

 
سحاب اصفهانی

بر سر رحم آسمان و یار به کین است

آه که دشمن چنان و دوست چنین است

نرگس او رهزن دل آفت دین است

شیفته ی چشم او هم آن وهم این است

در نفس آخرین نهفته رخ از من

یافت که وقت نگاه باز پسین است

پای براینم که از درت نگذارم

گر همه در روضه ی بهشت برین است

یک نظر از لطف سوی گدایی

ایکه ترا ملک حسن زیر نگین است

در غمش از جان خویش بگذر و مگذار

مصلحت خویش را که مصلحت این است

گوشه نشین را میان جمع کشاند

فتنه که در چشم یار گوشه نشین است

هست ززخم دلم پدید که آنرا

شوخ کمان ابروی چو او به کمین است

بی رخ خوبش قرین محنت و دردم

تا به من ای بخت بد (سحاب) قرین است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

کاخ ملک خوبتر ز خلد برین است

با همه دیدارهای خوب قرین است

پیکر او آفت بضاعت روم است

صورت او کاهش صناعت چین است

گوئی خاک اندر او بزر نهفته است

[...]

انوری

ملک مصونست و حصن ملک حصین است

منت وافر خدای را که چنین است

شعلهٔ باسست هرچه عرصهٔ ملکست

سایهٔ عدلست هرچه ساحت دین است

خنجر تشویش با نیام به صلح است

[...]

ظهیر فاریابی

آنک به حق داور زمان وزمین است

خسرو پیروز بخت نصرة دین است

حامی اسلام بیشکین که چو گردون

مرکب دوران او همیشه بزین است

آنکه در اطراف ملکش از در طاعت

[...]

سعدی

بخت جوان دارد آن که با تو قرین است

پیر نگردد که در بهشت برین است

دیگر از آن جانبم نماز نباشد

گر تو اشارت کنی که قبله چنین است

آینه‌ای پیش آفتاب نهادست

[...]

کمال خجندی

در صف دلها غم تو صدرنشین است

مرتبه ناله از تو برتر ازین است

بر تو نه تنها منم فشانده دل و دین

داعیه این است هر کرا دل و دین است

کس نشود سیر گفته ای ز وصالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه