تا زهر صید نه در دام تو غوغایی هست
میتوان گفت که خوش تر زچمن جایی هست
گرچه خواهند از او داد من، اما نتوان
بی سبب کشته شد امروز که فردایی هست
با وجودم به دلی غم نه و تا من هستم
غم نداند که به غیر از دل من جایی هست
جان به کف دارم و دانم به کلافی ندهند
یوسفی را که به هر گوشه زلیخایی هست
حسرت قوت رفتار چه آرد به سرم
چون به کویی نگرم نقش کف پایی هست
شاد از اینم که نداری سر سودای کسی
گرچه در هر سری از عشق تو سودایی هست
سالک راه سخن طبع (سحابست) امروز
اگر این مرحله را مرحله پیمایی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حال و روز خود در عشق و غم میپردازد. او از زهر عشق و غمهایی که همواره با او هستند سخن میگوید و بیان میکند که گرچه در دلش غم وجود دارد، اما تا زمانی که او زنده است، گویی غم نمیتواند او را فرسوده کند. شاعر به قدرت عشق اشاره میکند و میگوید که هر انسانی با عشق خود درگیر است. همچنین، از امید و شادمانی خویش در عدم وابستگی به دیگران سخن میراند، و در نهایت به ادامه مسیر زندگی و هنر سخنوری خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زهر صید در دام تو وجود دارد، غوغایی برپا است و میتوان گفت جایی بهتر از چمن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هرچند عدهای میخواهند به خاطر او مجازات کنم، اما امروز نمیتوان بیدلیل جان کسی را گرفت، زیرا فردایی در پیش است.
هوش مصنوعی: با وجود من، دل غمگینی نخواهد داشت و تا زمانی که من هستم، غم نمیداند که جایی جز دل من وجود دارد.
هوش مصنوعی: من جانم را در دست دارم و میدانم که حتی اگر به دست کسی بیفتم، نمیتوانند کسی مثل یوسف را به آسانی در اختیار من قرار دهند؛ زیرا در هر گوشه، زلیخاهایی وجود دارند که او را میخواهند.
هوش مصنوعی: وقتی که به کوی معشوق نگاه میکنم و اثر پاهای او را میبینم، دلم برای لحظههای نزدیک شدن به او میسوزد و حسرت میخورم که نتوانستهام آن قدرت و توانایی را در خودم ایجاد کنم.
هوش مصنوعی: من از این خوشحالم که هیچ علاقه وAttachment ای به کسی نداری، هرچند در دل من همیشه حس عشق و شوقی نسبت به تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: امروز اگر کسی در مسیر صحبت و بیان قرار گرفته باشد، مانند ابر است که در حال باریدن است. اگر میخواهد این مرحله را طی کند، باید آمادگی و تمرکز داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست
یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
نی مپندار که از دوری روی تو مرا
راحت زندگی و لذت برنایی هست
مکن اندیشه که تا دور شدی از چشمم
[...]
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
ای که مانند تو بلبل به سخندانی نیست
[...]
در سرم تا ز سر زلف تو سودایی هست
دل شیدای مرا با تو تمنایی هست
در ره عشق منه زاهد بیچاره قدم
گر ز بیگانه و خویشت غم و پروایی هست
دل که از غمزه ربودی به سر زلف سیاه
[...]
چمن سبز فلک را چمن آرایی هست
زیر این زنگ، نهان آیینه سیمایی هست
مشو ای بیخبر از دامن فرصت غافل
دو سه روزی که ترا پنجه گیرایی هست
نیست ممکن که چو مرکز نکند خود را جمع
[...]
از تو در خاطر هر ذره تمنایی هست
به هر آیینه ز حسن تو تماشایی هست
هر نسیمی ز تو مجنون بیابانگردی است
وز تو در دامن هر بادیه شیدایی هست
نیست شوق تو به اندازه هر حوصلهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.