گنجور

 
سحاب اصفهانی

یار من یار کسی گشته و دلدار کسی

چه شدی گر نشدی یار کسی یار کسی

خار خاریش نه زین خار که بر دل دارم

که نرفته است به پای گل من خار کسی

نکند ار چه دل‌زار من آزار کسان

که دل آزرده نگشته است ز آزار کسی

دیده دیدار کسی دیده که الحق نسزد

که دگر باز کنم دیده بدیدار کسی

ماه روی تو بود شمع فروزنده و حیف

که نشد روشن از آن شمع شب تار کسی

کرد مشکل بسر کوی کسی رشک رقیب

کار ما را که به ناکس نفتد کار کسی

قدر در رونق گوهر بشکستند (سحاب)

کلک در پاش تو و لعل گهربار کسی